بيش از دو هزار نشانه براى فرج، ظهور و رستاخير در
كتب حديثى نقل شده كه مىتوان آنها را به چهار
دسته تقسيم نمود: فِتَن؛ مَلاحم؛ علائم ظهور؛
اشراط الساعة.
و از اين 2000 نشانه، مطابق تحقيق در روايات فقط
5 واقعه، علامت حتمي ظهور است اين اختلاف
بسيار در تعداد وقايع حتمي و غير حتمي نيازمند
بازشناسي
محققانه است
فرق اساسى اين نشانههاى پنجگانه با ديگر نشانهها
در اين است كه با تحقق يافتن هر يك از نشانههاى
غيرحتمى دلها آكنده از سرور مىشود. ياد يار
مهربان در اعماق جانِ شيفتگان ظهور و مشتاقان حضور
روحى تازه مىدمد
و خلاصه آنكه: منظور از بيان علائم ظهور آن است
كه هر كس بخواهد از خطر ضلالت در امان باشد، آنها
را فرابگيرد تا كسى را در برابر خداوند حجّت
نباشد. كه مقتضاى آن وجوب فراگيرى علائمظهور و
معذور نبودن احدى در ندانستن آنها مىباشد.
واژگان
1 - فتنه از ریشه فتن در لغت به معناى امتحان و
آزمایش است. خلیل پیشتاز لغویان گوید:
اَلفتن اِحراقُ الشَّئ بالنّار؛ فتن به معناى
سوزاندن چیزى با آتش است.(1)
آنگاه با آیه شریفه براى گفتار خود گواهى
مىآورد: «یَوْمَ هُمْ عَلَى النَّارِ
یُفْتَنُونَ»؛ روزى كه آنها در آتش گداختـــه
مىشوند.(2)
ابن فارس كارشناس ریشهیابى لغات مىگوید: اَصلٌ
صحیحٌ یدُلُّ على ابْتلاءٍ و اخْتبار؛ فتن یك
واژه صحیحى است كه بر امتحان و آزمایش دلالت
مىكند.(3)
سپس مىافزاید، اگر طلا را با آتش بگدازند، گویند:
فَتنت الذَّهب بِالنّار؛ یعنى طلا را با آتش
آزمودم.
روى این بیان آن حوادث وحشتناكى كه مردم در آنها
گداخته مىشوند تا فلزّ آنها شناخته شود و معیار
تمام عیار آنها معلوم شود؛ فتنه نامیده مىشود.
چنانكه در منطق وحى آمده است: «أَحَسِبَ النَّاسُ
أَنْ یُتْرَكُوا أَنْ یَقُولُوا آمَنَّا وَ هُمْ
لاَ یُفْتَنُونَ»؛ آیا مردم گمان مىكنند كه با
گفتن ما ایمان آوردهایم رها مىشوند و آزموده
نمىشوند؟!(4)
از این رهگذر احادیث غیبى رسول اكرم صلى الله
علیه و آله و سلم پیرامون كورانها، بحرانها،
حوادث بنیانكن و مردافكن جهان را در كتابهایى
گردآورده، آنها را اَلْفِتن نام نهادند.
قدیمىترین و مشهورترین آنها، كتاب الفتن حافظ،
نُعَیم بنحمّاد مروزى، متوفاى 229 ه .ق مىباشد.
این كتاب دهها بار به طبع رسیده و بیش از دو هزار
حدیث از احادیث فِتَن را در بردارد.
نشانههاى ظهور كه در اصطلاح فتن، ملاحم و اشراط
الساعة نیز نامیده مىشوند؛ از نخستین روز رحلت
رسول اكرم صلى الله علیه و آله و سلم آغاز شده،
تا هنگامه ظهور ادامه دارند
2 - ملاحم جمع ملحمة به معناى جنگ و كشتار است.
خلیل گوید: اَلْمَلْحَمَةُ: الْحَربُ ذاتُ
الْقَتل؛ ملحمة یعنى جنگ دارای كشته.(5)
ابن فارس در این رابطه مىگوید: لحم به معناى
تداخل است. گوشت را از این جهت لَحْم گویند كه
برخى از اجزاى آن در برخى دیگر فرو رود، و جنگ را
به دو جهت مَلْحَمَة گویند: یكى اینكه افراد در
جنگ در صفوف یكدیگر فرو روند . دیگر اینكه كشتهها
در آن همانند گوشت روى هم انباشته شوند.(6)
كتابهایى كه پیشگویىهاى رسول اكرم صلى الله
علیه و آله و سلم در مورد جنگها، جدالها، و
كشتارها را در خود جاى دهند؛ الْمَلاحِم خوانده
مىشوند.
قدیمىترین كتابى كه به نام الملاحم در دست داریم؛
كتاب الملاحم حافظ احمدبن جعفربن محمد مشهور به
ابن المُنادى متوفاى 336 ه.ق مىباشد. این كتاب با
تحقیق عبدالكریم عقیلى به چاپ رسیده و شامل 312
حدیث مىباشد.
3 -اَشْراط جمع شَرَط به معناى نشانه و سرآغاز است
.
خلیل گوید: اوّلین ستاره بهارى را شَرَط گویند،
لذا سرآغاز هر چیزى را شَرَط نامیدند و أَشْراطُ
السّاعَةِ یعنى نشانههاى آن.(7)
ابن فارس گوید: شرط فقط یك معنى دارد و آن نشانه
است. اشراط الساعة یعنى نشانههاى آن.(8) او
مىگوید: به شُرطَه (پلیس) نیز از این جهت شرطه
گویند كه آنها نشانه دارند. یعنى لباس مخصوصى
(انیفورم) مىپوشند تا به این وسیله شناخته
شوند.(9)
ساعة به معناى رستاخیر است. اشراط الساعة یعنى
نشانههاى رستاخیر.
كتابهایى كه در این رابطه مستقلاً تدوین یافته،
اشراط الساعة نام دارند. یكى از مشهورترین آنها
كتاب الإشاعة لأشراط السّاعة از سیدمحمدبن
عبدالرسول بزرنجى، متوفاى 1103 ه.ق مىباشد.(10)
منظور از بیان علائم ظهور آن است كه هر كس بخواهد
از خطر ضلالت در امان باشد، آنها را فرابگیرد تا
كسى را در برابر خداوند حجّت نباشد. كه مقتضاى آن
وجوب فراگیرى علائمظهور و معذور نبودن احدى در
ندانستن آنها مىباشد
4 - عَلائِم جمع عَلامَة از ریشه عَلَم به معناى
نشانه است .
خلیل مىگوید: عَلَم به معناى پرچم است كه لشكر به
نشانه آن گرد آیند . عَلَم یعنى نشانهاى كه در
راه مىزنند تا علامتى باشد كه بوسیله آن راه
یابند.(11)
ابن فارس مىگوید: عَلَم به معناى نشانهاى است كه
در چیزى باشد و آن را از دیگرى مشخص و متمایز
نماید.(12)
آنچه در احادیث به عنوان نشانههاى ظهور حضرت
بقیةاللَّه - ارواحنافداه - بیان شده، به آنها
علائم ظهور یعنى نشانههاى ظهور گویند.
در این رابطه آثار فراوانى تحت عنوان
علائمالظّهور، علامات الظّهور و علامات المهدى
از علماى فریقین منتشر شده است.(13) اخیراً نیز با
عنوان علائم آخر الزمان آثارى منتشر مىشود. از
شیخ صدوق نیز كتابى به نام علامات آخر الزمان
گزارش شده است.(14)
گستره علائم ظهور
نشانههاى ظهور كه در اصطلاح فتن، ملاحم و اشراط
الساعة نیز نامیده مىشوند؛ از نخستین روز رحلت
رسول اكرم صلى الله علیه و آله و سلم آغاز شده،
تا هنگامه ظهور ادامه دارند.
استراتژى فدك، ماجراى سقیفه، گزینش خلیفه، تهاجم
به خانه وحى، روى كار آمدن معاویهها و حجاجها،
شهادت امامحسین، عمار یاسر، حُجربن عدى،
میثمتمار و دیگر شهداى راه فضیلت در احادیث فتن و
ملاحم جاى خاصى دارد.
در احادیث ملاحم و فتن خروج قرامطه، سقوط بنىامیه
و بنىعباس، فتح استانبول، اشغال عراق و افغان
توسط سركرده كفر، و دیگر رخدادهاى جهان تا هنگامه
ظهور و انفجار نور، به روشنى پیشبینى شده است.
علاوه بر كتابهاى مستقلى كه در این رابطه تألیف
شده؛ در دهها كتابِ پایه و مرجع، بابهایى چون
فتن، ملاحم و اشراط الساعة به نقل این روایات
اختصاص یافته است.
این احادیث همانند دیگر احادیث غیبى از سرچشمه
زلال قرآن و عترت نشأت گرفته، در مجامع حدیثى ثبت
شده و همانند دانههاى تسبیح با نظم و ترتیب خاصى
در بستر زمان تحقق یافته، صحت و استوارى سخنان
پیشوایان را براى همگان روشن و مبرهن مىسازد.
بسیارى از كتب پایه و مرجع مربوط به نشانههاى
ظهور و دیگر مسائل مهدویت، در كشاكش روزگار، به
ویژه در تهاجم مخالفان به كتابخانه هاى شیعیان
دستخوش حریق شده، از بین رفتهاند و فقط گزارشى از
آنها در كتابهایى چون رجال نجاشى و فهرست شیخ
طوسى باقى مانده است.
كهنترین اثر بر جاى مانده از اوایل قرن سوم هجرى
كتاب ارزشمند الفتن اثر نُعَیمبن حماد مروزى،
متوفاى 229 ه.ق مىباشد. اهمیت ویژه این كتاب در
این است كه مؤلّف آن 26 سال پیش از تولد حضرت
ولىعصر - ارواحنافداه - دیده از جهان فرو بسته و
از محدثان مشهور زمان خود بوده، بخارى از او در
صحیح روایت كرده و شمارى از علماى رجال بر وثاقت
او تأكید نمودهاند.(15) تعدادى از نسخههاى
دستنویس آن تا زمان ما محفوظ مانده است.(16)
از دیگر ویژگىهاى این كتاب گستردگى و جامعیت آن
است كه بیش از 2000 حدیث پیرامون فتن، ملاحم و
نشانههاى ظهور را در بر دارد.
سید ابن طاووس، 308 حدیث از این كتاب برگزیده و به
پیوست 115 حدیث از فتن سلیلى و 93 حدیث از فتن
زكریا بن یحیى بزاز در كتابى گرد آورده و آن را
التشریف بالمنن نام نهاده است.(17)
در میان كتابهایى كه در این زمینه توسط معاصران
به رشته تحریر درآمده، به سه نمونه اشاره مىكنیم:
1 - علامات المهدى المنتظر از شیخ مهدى فتلاوى،
شامل 525 حدیث.
2 - نوائب الدّهور فی علائم الظهور از علامه
میرجهانى (1413 ه.ق) در چهار مجلد، شامل 555 حدیث.
3 - معجم الملاحم والفتن از سید محمود دهسرخى
(معاصر) شامل 1800 سر فصل.
روى این بیان شمار نشانههاى ظهور از مرز 2000
مىگذرد كه بسیارى از آنها تحقق یافته و شمارى در
حال تحقق یافتن است.
علائم غیرحتمى در مشخص نمودن وقت ظهور كاربرد
ندارد. در حالیكه وقتى نخستین نشانه از نشانههاى
حتمى مشاهده شد؛ همه چشم به راهان آن امام نور
متوجه مىشوند كه دوران تیره و تار غیبت به
سرآمده، لحظه وصال فرارسیده است
علائم حتمى و غیرحتمى
در میان بیش از 2000 علائم ظهور، تعدادى از آنها
علائم حتمى و بقیه علائم غیرحتمى مىباشند. تعداد
علائم حتمى از انگشتان دست نمىگذرد. آنچه مسلم
است تعداد پنج نشانه از این نشانهها حتمى
مىباشند كه عبارتند از:
خروج سفیانى ؛ خروج یمانى ؛ بانگ آسمانى؛ خسف بیدا
؛ قتل نفس زكیه.
فرق اساسى این نشانههاى پنجگانه با دیگر نشانهها
در این است كه با تحقق یافتن هر یك از نشانههاى
غیرحتمى دلها آكنده از سرور مىشود. یاد یار
مهربان در اعماق جانِ شیفتگان ظهور و مشتاقان حضور
روحى تازه مىدمد. نوید فرارسیدن بهار ظهور، دلهاى
خسته از خزان غیبت را امیدى تازه مىبخشد. ولى
چشم به راهان ظهور و منتظرانِ امام نور، از زمان
پایانپذیرى شب دیجور غیبت و فرارسیدن دوران موفور
السّرور ظهور آگاه نمىشوند. لیكن هنگامى كه یكى
از نشانههاى حتمى تحقق پیدا كند؛ همه چشم به
راهان از تاریخ دقیق انفجار نور و فرارسیدن هنگامه
ظهور آگاه مىشوند. زیرا بر اساس روایات فراوان،
پس از خروج سفیانى و سیطرهاش بر سه كشور سوریه،
اردن و فلسطین تنها هشت ماه، آرى فقط هشت ماه بعد،
یوسف زهرا از كنار خانه خدا ظهور مىكند و آن دست
نیرومند الهى از آستین غیبت بیرون مىآید و آرزوى
دیرینه همه انبیاء و اولیاء تحقق مىیابد.
وجه اشتراك علائم ظهور با فِتن، ملاحم و اشراط
ساعة
پیش از بیان وجه امتیاز علائمحتمى از غیرحتمى،
درنگى كوتاه در وجه اشتراك علائم ظهور با فتن و
ملاحم و اشراط الساعة خواهیم داشت:
1 - ارتباط و وجه اشتراك علائم ظهور با فتن این
است كه در كتب فتن به تفصیل از فتنههاى پیش از
ظهور، چون فتنه سفیانى، لشكر سفیانى، سپاه قحطانى،
فتنههاى یمن، بربر، مصر، حبشه، شام، بغداد و از
همه مهمتر فتنه دجّال گفتوگو شده است.(18)
2 - ارتباط علائم ظهور با اخبار ملاحم در مورد
درگیرى سفیانى با حسنى، كشتار بغداد، كوفه، بصره،
قرقیسیا و دیگر حوادث خونینى كه در آستانه ظهور به
وقوع مىپیوندد مىباشد.(19)
3 - ارتباط علائم ظهور با روایات اشراط الساعة در
این است كه:
اولاً: یكى از اشراط الساعة ظهور حضرت مهدى است.
ثانیاً: یكى دیگر از اشراط الساعة نزول حضرت عیسى
علیه السلام است كه ارتباط مستقیم با ظهور دارد.
ثالثاً: یكى دیگر از اشراط الساعة خروج دجال است
كه در ایام ظهور خواهد بود.
رابعاً: یكى دیگر از اشراط الساعة خسف در جزیرة
العرب است كه به احتمال قوى همان خسف سرزمین بیدا
باشد كه از نشانههاى ظهور است.(20)
وجه امتیاز علائم حتمى از علائم غیرحتمى
قبلاً اشاره كردیم كه علائم غیرحتمى در مشخص نمودن
وقت ظهور كاربرد ندارد. در حالیكه وقتى نخستین
نشانه از نشانههاى حتمى مشاهده شد؛ همه چشم به
راهان آن امام نور متوجه مىشوند كه دوران تیره و
تار غیبت به سرآمده، لحظه وصال فرارسیده، و خورشید
تابان امامت در حال طلوع است تا پهندشت گیتى را
با نور خود منور سازد، و منطق وحى در شُرُفِ تكوین
است. «وَأَشْرَقَتِ الْأَرْضُ بِنُورِ رَبِّها»؛
زمین با نور پروردگارش منور گردید.(21)
لزوم تفكیك علائمحتمى از غیرحتمى
پس از تشریح كاربردى علائمحتمى، علّت تفكیك
علائمحتمى از علائم غیرحتمى روشن مىشود، لیكن
آیا این تفكیك ضرورت هم دارد یا خیر؟
برجستهترین كارشناس مهدوى در عصر حاضر و
توانمندترین تلاشگر عرصه مهدویت حضرت آیتاللَّه
حاجشیخ لطفاللَّه صافى گلپایگانى - مدظلهالعالى
- در كتاب ماندگار و پُربار منتخب الاثر در پایان
بحث مفصل خود پیرامون دجّال مىنویسد: آیا شناخت
نشانههاى ظهور از جمله خروج دجال واجب است تا به
هنگام وقوع دانسته شود، و حق از باطل و سره از
ناسره شناخته گردد؟ ظاهر این است كه واجب است تا
انسان در معرض گمراه شدن نباشد و از باب دفع ضرر
محتمل.
مىتوان گفت: منظور از بیان علائم ظهور آن است كه
هر كس بخواهد از خطر ضلالت در امان باشد، آنها را
فرابگیرد تا كسى را در برابر خداوند حجّت نباشد.
كه مقتضاى آن وجوب فراگیرى علائمظهور و معذور
نبودن احدى در ندانستن آنها مىباشد.(22)
بازشناسى
علائمحتمى ظهور
شیخ صدوق با سند صحیح از امام صادق علیه السلام
روایت كرده كه فرمود: قَبْلَ قیامِ القائمِ خَمسُ
عَلاماتٍ مَحتومات: اَلَیمانىُّ و السُّفیانىُّ و
الصَّیحةَ وَ قَتلُ النَّفسِ الزَّكیة وَ الخَسفُ
بِالبَیداء؛پیش از قیام قائم پنج نشانه حتمى است.
یمانى، سفیانى، بانگ آسمانى، قتل نفسزكیه و خسف
سرزمین بیدا.(23)
شیخ صدوق این حدیث را با پنج واسطه از امام
صادقعلیه السلام روایت كرده كه همه آنها مورد
وثوق و اعتماد هستند.(24)
در مورد شمارش علائمحتمى به همین حدیث بسنده
مىكنیم كه سند صحیح و متن گویایى دارد. و اینك
بررسى یكایك نشانههاى حتمى به ترتیب تسلسل زمانى
آنها.
1 - خروج سفیانى
از نظر زمانى اولین نشانه از نشانههاى حتمى كه
پیش از دیگر نشانهها تحقق مىیابد و فرارسیدن
انفجار نور و سپرى شدن شب دیجور غیبت را نوید
مىدهد؛ خروج سفیانى است.
خوشبختانه خروج سفیانى در روایات اسلامى بسیار
دقیق، روشن و شفاف بیان شده كه هرگز قابل انطباق
با هیچ فرد دیگرى نمىباشد. جالبتر اینكه علاوه
بر روایات كلى علائم پنجگانه در احادیث فراوانى به
طور استقلالى بر حتمى بودن آن تصریح و تأكید شده،
كه به چند نمونه از آنها اشاره مىكنیم:
حمیرى با دو واسطه از امام رضاعلیه السلام روایت
كرده كه فرمود: اِنَّ اَمْرِ القائمِ حَتمٌ مِنَ
اللَّهِ، وَ امرَ السُّفیانى حَتمٌ مِنَ
اللَّهِ، وَ لا یَكونُ قائمٌ اِلّا بِسفیانى؛ قیام
قائم از سوى خدا حتمى است، خروج سفیانى نیز از سوى
خدا حتمى است. بدون سفیانى هرگز قائمى نخواهد
بود.(25)
این حدیث را حمیرى(ابوالعباس، عبداللَّهبن جعفر
حمیرى) كه از رجال برجسته شیعه در عهد غیبت صغرى
بود، با دو واسطه از امام رضاعلیه السلام روایت
كرده و در كتاب خود قرب الاسناد الى الرضا علیه
السلام ثبت نموده است. این كتاب از حوادث روزگار
جان به در برده و تا زمان ما باقى مانده است.
حمیرى از نظر علماى رجال در اوج وثاقت است.(26) دو
واسطه او نیز كاملاً مورد وثوق مىباشند،(27) و در
نتیجه روایت صحیحه است.
نام سفیانى عثمان و نام پدرش عنبسه مىباشد
شیخ صدوق با سلسله اسنادش از ابوحمزه ثمالى روایت
كرده كه گفت: محضر امام صادقعلیه السلام عرض كردم
كه پدر بزرگوارتان امام باقرعلیه السلام فرمود:
اِنَّ خُروجَ السُّفیانى مِنَالاَمرِ الَمحتوم؛
بىگمان خروج سفیانى از امور حتمى است.
امام صادقعلیه السلام فرمود: آرى.(28)
این حدیث را شیخ صدوق با پنج واسطه از امام
باقرعلیه السلام روایت كرد و مهر تأیید امام ششم
را نیز دریافت نموده است. وى به تعبیر نجاشى آبروى
شیعه در عصر خود بود.(29) به دعاى حضرت بقیةاللَّه
- ارواحنافداه - متولد شده(30) و به فرمان آن حضرت
كتاب كمالالدین را تألیف كرده است.(31) آن پنج
واسطه كه در سند حدیث واقع شدهاند نیز همه مورد
اعتماد و استناد هستند و علماى رجال بر وثاقت آنها
تصریح نمودهاند.(32) در نتیجه این حدیث نیز صحیحه
مىباشد.
نعمانى با پنج واسطه از امام صادقعلیه السلام
روایت كرده كه فرمود: اَلسُّفیانىُّ مِنَ
الَمحتوم وَ خُروجهُ فی رجب؛ سفیانى از نشانههاى
حتمى است و خروج وى در ماه رجب خواهد بود.(33)
ابو زینب محمدبن ابراهیم نعمانى از شخصیتهاى
برجسته قرن چهارم است، پیشتاز رجالیون او را به
عنوان عظیمالقدر، شریفالمنزله، صحیحالعقیده و
كثیرالحدیث ستوده است.(34)
وى این حدیث را در كتاب گرانسنگ خود با پنج واسطه
روایت كرده كه همه آنها به تصریح علماى رجال مورد
وثوق مىباشند.(35) در نتیجه این حدیث نیز صحیحه
مىباشد.
در این سه حدیث (كه هر سه از نظر سند صحیح بود)
خروج سفیانى از نشانههاى حتمى اعلام شده و در
حدیث سوم آمده است كه خروج او در ماه رجب خواهد
بود. یادآورى این نكته لازم است كه از جمعبندى
احادیث مربوط به سفیانى استفاده مىشود كه سفیانى
در ماه رجب خروج مىكند، حدود شش ماه مىجنگد، در
اواخر محرم به قدرت مىرسد، و دقیقاً هشت ماه بعد
حضرت بقیةاللَّه ظهور مىنماید. بدینترتیب منظور
از رجب، رجبِ سال قبل از ظهور مىباشد، نه رجب سال
ظهور.
نام سفیانى:
مشهور آن است كه نام سفیانى عثمان و نام پدرش
عنبسه مىباشد.(36) و در برخى منابع نام پدرش
عُیَینه آمده،(37) با توجه به اتحاد طریق به نظر
مىرسد كه آن تصحیف شده عنبسه باشد.
اسامى دیگرى براى سفیانى نقل شده كه از آن جمله
حرببن عنبسه،(38) عنبسة بن مرة،(39) عنبسة بن
هند،(40) عبداللَّه بن یزید،(41) ابوعتبه، عروة
بن محمد،(42) و معاویة بن عتبه است.(43) در حالیكه
هیچ یك از اسامى یاد شده سند قابل اعتماد و
استنادى ندارد. تنها عثمان بن عنبسه از شهرت
بیشترى برخوردار است.
القاب سفیانى: مشهورترین لقب او سفیانى است. او را
از آن جهت سفیانى مىنامند كه از تبار ابوسفیان
است. از دیگر القابش صخرى منسوب به صخر پدر
ابوسفیان است.(44)
امیرمؤمنان در یكى از خطبههاى خود از آشوبگرى سخن
گفته كه از او ضِلّیل(45) به معناى بسیار
گمراه(46) تعبیر نموده، برخى از شارحان
نهجالبلاغه آن را اشاره به سفیانى
دانستهاند.(47)
نسب سفیانى:
از بنىامیه در منطق وحى به عنوان «اَلشَّجَرةُ
المَلْعونَة»؛ درخت ملعونه(48) یاد شده و در
احادیث فراوان تصریح شده كه منظور از شجره ملعونه
بنىامیه مىباشد.(49)
در احادیث فراوان تصریح شده كه سفیانى از تبار ابو
سفیان،(50) از بطن هندِ جگرخواره (اِبْنُ
اكِلَةِالأكباد)،(51) از سوى پدر از بنىامیه و از
طرف مادر از قبیله كلب است.(52)
امام صادقعلیه السلام به هنگام برشمردن كارنامه
سیاه آل ابىسفیان فرمود: و سفیانى نیز با قائم
پیكار مىكند.(53)
امیرمؤمنان علیه السلام مىفرماید:با 70000 نفر
به سوى عراق حركت مىكند. در كوفه، بصره و دیگر
شهرها مىگردد، اركان اسلام را منهدم مىكند؛
دانشمندان را مىكشد، قرآنها را مىسوزاند، مساجد
را ویران مىكند، محرمات را مباح كند
اما در مورد اینكه او از نسل كدامین فرزند
ابوسفیان مىباشد، به اختلاف سخن رفته است: 1 - از
تبار خالدبن یزیدبن ابىسفیان(54)؛ 2 - از نسل
عتبةبن ابىسفیان(55)؛ 3 - از تبار یزیدبن
معاویةبن ابىفیان(56)؛ 4 - از طرف پدر از نسل
ابىسفیان و از طرف مادر از نسل یزیدبن
معاویه.(57)
اوصاف جسمى سفیانی:
شیخ صدوق با سند صحیح از امام صادقعلیه السلام
روایت كرده كه فرمود: اِنَّكَ لَوْ رَأَیتَ
السُّفیانی لَرَأیت أَخْبَث النّاسِ، أَشْقر،
أَحْمَر، أَزْرَق؛ تو اگر سفیانى را ببینى،
پلیدترین انسانها را دیدهاى. او بور، سرخروى و
زاغچشم است.(58)
شیخ صدوق این حدیث را با شش واسطه روایت كرده كه
از منظر علماى رجال همه آنها ثقه مىباشند.(59)
امیرمؤمنانعلیه السلام به دیگر ویژگىهاى ظاهرى
او اشاره كرده مىفرماید: یَخرُج ابْنُ اكِلةِ
الاَكبادِ مِنَ الوادى الیابِس، وَهُوَ رَجُلٌ
رَبْعةٌ، وَحْشُ الوَجهِ، ضَخْمُ الهامَةِ،
بِوَجْههِ اَثرُ الجُدْرى، اِذا رَأیتهُ حَسِبْتهُ
اَعْور؛ پسر هند جگر خواره از وادى یابس خروج
مىكند، او مردى میان بالا، با چهرهاى وحشتناك،
سر ستبر و آبلهروى مىباشد. هنگامى كه او را
ببینى او را یكچشم مىپندارى.(60)
از طریق عامه نیز از آن حضرت روایت شده كه فرمود:
السُّفیانى مِن وُلدِ خالدِبنِ یَزیدبِن
ابىسفیان، رَجلٌ ضَخْمٌ الهامَة، بِوجههِ اَثرُ
جُدْرى، وبِعَینهِ نكُتَه بَیاض؛ سفیانى از تبار
خالدبن یزیدبن ابىسفیان است. او مردى سر ستبر است
كه در چهرهاش آثار آبله و در چشمش نقطه سفیدى
هست.(61)
دیگر اوصاف سفیانى
در احادیث پیشوایان علاوه بر اوصاف ظاهرى، بر
اوصاف روحى و روانى او نیز اشاره شده است:
1 - امام صادقعلیه السلام در این رابطه
مىفرماید: یَقولُ: یا رَبِّ ثارى ثارى،
ثُمّالنَّار. وَقَد بَلغ مِن خُبْثهِ اَنَّه
یَدْفنُ اُمَّ وَلَدٍ لَهُ وَهِىَ حَیَّة،
مَخافَةَ اَن تَدُلُّ عَلیه؛ سفیانى گوید: خدایا
انتقام، انتقام، سپس دوزخ. او به قدرى خبیث است كه
مادر بچهاش را زندهبگور مىكند، از ترس اینكه
مخفیگاهش را نشان بدهد.(62)
در این حدیث كه قبلاً سندش را بررسى كردیم و صحت
آن را اثبات نمودیم، به سه ویژگى اخلاقى سفیانى
تأكید شده: او پلیدترین انسان روى زمین است.
پركینهترین انسان است و همواره فریاد انتقام،
انتقام، سر مىدهد. سنگدلترین انسان است و بر
احدى رحم نمىكند، حتى همسرش را زنده بهگور
مىكند.
در احادیث فراوان تصریح شده كه سفیانى از تبار ابو
سفیان، از بطن هندِ جگرخواره، از سوى پدر از
بنىامیه و از طرف مادر از قبیله كلب است
2 - امام باقرعلیه السلام در همین رابطه
مىفرماید: سفیانى سرخ روى، بور و زاغ چشم است، او
هرگز خداى را نپرستیده و هرگز وارد مكه و مدینه
نشده است. او مىگوید: خدایا انتقام، وانگهى دوزخ،
خدایا انتقام، سپس دوزخ.(63)
3 – رسول اكرم صلى الله علیه و آله و سلم در این
رابطه مىفرماید: یَخْرجُ رَجلٌ یُقال لَه:
السُّفیانى فی عمقِ دَمشق، و عامَّةُ مَن
یَتْبَعُه مِن كَلب، فَیَقتُل حَتَّى یَبْقُرَ
بُطُونَ النِّساء وَ یَقتُل الصِّبیان؛ مردى از دل
دمشق خروج كند كه به او سفیانى گویند، همه پیروانش
از تیره كلب هستند، آنقدر كشتار كند كه حتى شكم
زنان را مىشكافد و كودكان را از دم تیغ
مىگذراند.(64)
حاكم نیشابورى پس از نقل حدیث، بر صحت آن تأكید
نموده و گفته: این حدیث بر مبناى بخارى و مسلم
صحیح است.(65)
4 - امیرمؤمنانعلیه السلام در حدیث دیگرى در این
رابطه فرمود: ثُمَّ یَبْعَثُ فَیَجْمَعُ الاَطفالَ
وَ یَغْلىِ الزَّیتَ لَهُم، فَیقولون: اِن كانَ
آباؤُنا عَصَوْكَ فَنحن ما ذَنْبُنا؟! مأمورین را
مىفرستد، كودكان را گرد مىآورد و دیگهاى زیتون
را براى آنها مىجوشاند، آنها مىگویند: اگر پدران
ما با شما مخالفت كردهاند پس تقصیر ما چیست؟(66)
5 - امیرمؤمنانعلیه السلام در حدیث دیگرى
مىفرماید: گروهى از اولاد رسول خدا به بلاد روم
پناهنده مىشوند. سفیانى كسى را به نزد پادشاه روم
مىفرستد كه بندگانم را به من بازگردان. او نیز
آنها را برمىگرداند، پس آنها را در دمشق گردن
مىزند.(67)
6 - امیرمؤمنانعلیه السلام به هنگام شمارش
كارنامه سیاه سپاه سفیانى مىفرماید: 70000 نفر را
در بغداد مىكشند و شكم 300 زن را مىشكافند!!(68)
7 - در برخى از تفاسیر عامه، در ذیل آیه شریفه
«ولوترى اذ فزعوا» (69) آوردهاند كه: سفیانى
لشكرى را به بغداد مىفرسد، بیش از 3000 نفر را
مىكشند و شكم بیش از 100 زن را مىشكافند.(70)
8 - در برخى دیگر از احادیث عامه، از كشته شدن
70000 نفر در عَینُ التَّمر (71) و از تعدى به
حریم 30000 تن در كوفه سخن رفته است.(72)
9 - در برخى دیگر از منابع عامه آمده است: سفیانى
همه كسانى را كه با او مخالفت مىكنند، از دم
شمشیر مىگذراند. آنها را با اره دو نیم مىكند و
در دیگها مىجوشاند. این كار تا شش ماه ادامه
مىیابد.(73)
10- امیرمؤمنان علیه السلام در ضمن یك حدیث
طولانى از ابعاد دیگرى از جنایات سفیانى پرده
برداشته مىفرماید: با 70000 نفر به سوى عراق حركت
مىكند. در كوفه، بصره و دیگر شهرها مىگردد،
اركان اسلام را منهدم مىكند؛ دانشمندان را
مىكشد، قرآنها را مىسوزاند، مساجد را ویران
مىكند، محرمات را مباح كند، به نوازندگى فرمان
مىدهد، كارهاى ناشایست را تجویز مىكند، از فرایض
الهى جلوگیرى مىنماید. از جور و ستم پروا نكند،
هر كس كه نامش محمد، على، جعفر، حمزه، حسن، حسین،
فاطمه، زینب، ام كلثوم، خدیجه و عاتكه باشد، به
سبب دشمنى با خاندان پیامبر از دم شمشیر
مىگذراند.(74)
این بود اندكى از جنایاتى كه بر اساس روایات
فریقین، سفیانى به هنگام سیطرهاش به شامات
(سوریه، اردن و فلسطین) انجام مىدهد. همه این
احادیث از نظر سندى قوى نیستند، لیكن همه آنها
مؤیّد آن حدیث بسیار قوى و صحیحى است كه در آغاز
این بخش و سر آغاز بخش قبلى (اوصاف جسمى)، از طریق
شیخ صدوق نقل كردیم و صحت سندش را اثبات نمودیم.
در آن حدیث از نظر اوصاف ظاهرى بر سرخ روى، زاغ
چشم و بور بودنش تكیه شده و از نظر اخلاقى و روانى
بر خباثت، پلیدى، قساوت، سنگدلى و كینهتوزىاش
تأكید شده است.
2 -
خروج يمانى
احاديث فروانى به حتمى بودن خروج يمانى دلالت
مىكند. از آن جمله حديث عمر بن حنظله كه متن كامل
آن را نقل كرديم و سندش را بررسى نموديم.(75)
مرحوم كلينى با سند صحيح از امام صادقعليه السلام
روايت كرده كه فرمود: پيش از قيام قائم پنج نشانه
است: بانگ آسمانى، سفيانى، خسف، قتل نفسزكيه و
يمانى. راوى پرسيد: اگر پيش از آنكه اين نشانهها
رخ دهد، يكى از اهل بيت شما خروج كند، آيا ما نيز
همراه او خروج كنيم؟ فرمود: نه.(76)
در اين حديث اگر چه لفظ حتمى نيامده، ولى اينكه
امامعليه السلام رواى را نهى كرده از اينكه پيش
از تحقق اين نشانهها خروج كند، علامت حتمى بودن
آن نشانهها مىباشد.
مرحوم كلينى اين حديث را با پنج واسطه از امام
صادقعليه السلام روايت كرده كه همه آنها از نظر
اهل رجال مورد وثوق مىباشند.(77) علامه مجلسى پس
از نقل حديث آن را حسن در حدّ صحيح دانسته و از
شهيد ثانى نقل كرده كه او نيز بر صحّت آن گواهى
داده است.(78)
امام صادقعليه السلام در حديث ديگرى علائم حتمى
را بر شمرده و در ضمن آن فرموده: وَ الَْيمانىُّ
مِنَ الَمحتُوم؛ يمانى نيز از علائمحتمى است.(79)
در محضر امام صادقعليه السلام از خروج سفيانى
گفتگو شد، امام عليه السلام فرمود: اَنىََّ
يَخْرُجْ ذلِكَ؟ وَ لَمَّا يَخرج كاسِرُ
عَيْنَيْهِ بِصَنعاء؛ چگونه ممكن است او خروج كرده
باشد، در حاليكه هنوز در هم كوبنده ديدگانش از
صنعا خروج نكرده است؟(80)
اين حديث سندش قوى نيست. ولى به روشنى دلالت
مىكند كه خروج يمانى حتمى است. زيرا بدون يمانى،
سفيانى در كار نيست.
محل خروج:
در احاديث فروانى تصريح شده كه يمانى از يمن خروج
مىكند. از جمله فضل بن شاذان با سند صحيح از
امام صادقعليه السلام روايت كرده كه در ضمن يك
حديث بسيار طولانى فرمود: وَ خُروجُ السُّفيانى
مِن الشَّام، وَ الَْيمانىِّ مِنَ الَيمن؛ سفيانى
از شام و يمانى از يمن خروج مىكند.(81)
فضلبن شاذان اين حديث را فقط با دو واسطه از امام
صادقعليه السلام روايت كرده كه آنها هر دو مورد
وثوق هستند.(82) شيخ صدوق نيز همين فراز را در ضمن
حديثى طولانى با سلسله اسنادش از امام باقر عليه
السلام روايت كرده است.(83) نعيم بن حماد نيز با
سلسله اسناد خود در ضمن يك حديث طولانى از امام
باقرعليه السلام روايت كرده كه فرمود: ثُمَّ
يَصيرُ اَليهِم مَنصور اليمانىُّ مِن صَنْعاء
بِجُنودهِ، وَ لَهُ فَورةُ شَديدَة؛ سپس يمانى
پيروز با لشكريانش از صنعا با يك جنب و جوش خاصى
به سوى آنها حركت مىكند.(84)
زمان خروج:
خروج
يمانى از نشانههاى حتمى و در آستانه ظهور
مىباشد. همانگونه كه كسى نمىتواند براى ظهور وقت
تعيين كند، براى خروج يمانى و سفيانى نيز هرگز كسى
نمىتواند وقت تعيين كند. آنچه مسلم است اين كه
خروج يمانى مقارن با خروج سفيانى است. چنانكه در
احاديث فراوان به آن تصريح شده است:
فضلبن شاذان با سند صحيح از امام صادقعليه
السلام روايت مىكند كه در ضمن يك حديث طولانى
فرمودند: قَد يَكونُ خُروجُه وَ خُروج اليمانىِّ
مِنَ اليمن مَع الرَّاياتِ البيضِ فى يَومٍ واحِدٍ
وَ شَهرٍ واحِد وَ سُنَّةٍ واحِدَة؛ خروج سفيانى
با خروج يمانى از يمن با پرچمهاى سفيد در يك روز،
در يك ماه و در يك سال رخ خواهد داد.(85)
فضل بن شاذان اين حديث را با سه واسطه از امام
صادق عليه السلام روايت كرده كه هر سه در اوج
وثاقت مىباشند.(86) در نتيجه از بالاترين سطح صحت
برخوردار مىباشد.
از امام صادقعليه السلام روايت شده كه فرمود:
يمانى و سفيانى همانند دو اسب مسابقه به دنبال
يكديگر فرا مىرسند.(87)
محمدبن مسلم گويد: يَخرجُ قَبلَ السُّفيانى
مِصْرىٌّ وَ يَمانى؛ پيش از سفيانى مصرى و يمانى
خروج مىكنند.(88)
در اين حديث اگر چه به نام معصوم تصريح نشده، ولى
بى گمان محمد بن مسلم آن را از غير معصوم نقل
نمىكند. از اين حديث استفاده مىشود كه اگر چه
سپاه سفيانى و سپاه يمانى همانند دو اسب مسابقه
وارد كوفه مىشوند، ولى خروج يمانى پيش از خروج
سفيانى خواهد بود.
امام رضاعليه السلام مىفرمايد: خروج سفيانى،
يمانى، مروانى و شعيببنصالح و دستى كه ظاهر
مىشود و چنين و چنان مىكند، پيش از اين امر(ظهور
حضرت) رخ مىدهد.(89)
امير مؤمنان در يك حديث بسيار طولانى، پس از تشريح
نبردهاى خونين كوفه مىفرمايد: ناگهان سپاه
خراسانى و يمانى همانند دو اسب مسابقه به دنبال
يكديگر پديدار مىشوند.(90)
امام باقرعليه السلام در ضمن يك حديث طولانى
مىفرمايد: خروج سفيانى، يمانى و خراسانى در يك
سال، يك ماه و يك روز خواهد بود.(91)
از جمعبندى احاديث ياد شده به اين نتيجه مىرسيم
كه خروج يمانى با خروج آشوبگران و فتنهجويانى چون
سفيانى، مروانى و مصرى، و اصلاح جويانى چون
خراسانى و شعيببن صالح مقارن و همزمان خواهد بود.
پرچم يمانى:
در احاديث فراوان پيرامون پرچم يمانى گفتگو شده و
تصريح شده كه در ميان پرچمهايى كه آنروز در
اهتزاز خواهد بود، پرچمى هدايت يافتهتر از پرچم
يمانى نيست.
فضل بنشاذان با سند صحيح از امام صادقعليه
السلام روايت كرده كه فرمود: خُروجُ الثلاثَةِ:
الخُراسانىِّ وَ السُّفيانىِّ وَاليمانىِّ في
سَنَةٍ واحدةٍ، في شهرٍ واحدٍ، في يومٍ واحدٍ،
فَليسَ فيها رايَةٌ بِأهْدى مِن رايَةِ اليمانى،
تَهدى الَى الحَقِّ؛ خروج سه تن: خراسانى، سفيانى
و يمانى در يكسال، يك ماه و در يك روز مىباشد. در
اين ميان پرچمى هدايت يافتهتر از پرچم يمانى نيست
كه به سوى حق هدايت مىكند.(92)
اين حديث را فضلبن شاذان با سه واسطه روايت كرده
كه هر سه در حد اعلاى وثاقت هستند.(93) در نتيجه
حديث صحيح و معتبر مىباشد.
در حديث ديگرى كه تحت عنوان زمان خروج از طريق
فضلبن شاذان با سند صحيح روايت كرديم، آمده بود:
خروج يمانى از يمن با پرچمهاى سفيد.(94)
امام باقر عليه السلام نيز در حديث مفصلى از خروج
يمانى، خراسانى و سفيانى گفتگو نموده، از تقارن
آنها سخن گفته و در پايان مىفرمايد: وَ لَيسَ في
الرَّاياتِ رايَة اَهْدى مِن رايَةِ اليمانى، هِى
رايةُ هُدىً، لاَنَّهُ يَدعوُ الى صاحِبِكُم؛ در
ميان اين پرچمها، پرچمى هدايت يافتهتر از پرچم
يمانى نيست. آن پرچم هدايت است، زيرا او شما را به
سوى صاحبتان فرامىخواند.(95)
آيين يمانى:
از
احاديث ياد شده به روشنى استفاده مىشود كه او
تابع مذهب اهلبيتعليهم السلام مىباشد. از معصوم
نيز مطلبى رسيده كه آن را تأييد مىكند. در فتنه
ابو مسلم خراسانى برخى او را محبِّ اهلبيت
مىپنداشتند و او را با يمانى تطبيق مىكردند.
امام صادقعليه السلام فرمود: لا، اَليمانى يُوالى
عَليّاً وَ هذا يَبْرَأُ مِنه؛ نه، اين طور نيست،
يمانى از علىعليه السلام پيروى مىكند، درحاليكه
او از آن حضرت بيزارى مىجويد.(96)
نسب يمانى:
در ضمن يك حديث طولانى امام صادقعليه السلام
نشانههاى ظهور را برشمرده، در پايان مىافزايد:
وَ خُروج رَجلٍ مِن وُلْدِ عَمِّى زَيدٍ بِاليمَن،
وَ انْتِهاب سِتارَةِ البَيت؛ و خروج مردى از تبار
عمويم زيد در يمن و به يغما رفتن پرده كعبه.(97)
اگر منظور از اين شخصى كه از يمن خروج مىكند،
يمانى موعود باشد، حديث تصريح مىنمايد به اينكه
نسب او به جناب زيد بن على بن الحسينعليه السلام
مىرسد.
اسم و لقب يمانى:
در احاديث معصومين نام يمانى ذكر نشده، تنها سرِ
نخى كه داريم پيشگويى سطيح كاهن براىِ ذى يزن
پادشاه يمن است كه در شمار نشانههاى ظهور
مىگويد: سپس نامآورى از يمن، از صنعا و عدن
پديدار شود كه چون پنبه سفيد باشد. نامش حسن يا
حسين است. با خروج او فتنهها در هم شكند. آنگاه
مهدى آن فرخنده مبارك، آن هادى هدايتگر، آن
سيدعلوى ظاهر مىشود. همگان از اين عنايت الهى
خشنود شوند، با نور او تاريكى رخت بر بندد.(98)
عليرغم توجه خاص محدثان و سيرهنويسان به
پيشگويىهاى سطيح كاهن و نقل آن در كتب،(99)
سخنان او حجت شرعى نيست، ليكن تنها منبعى است كه
از نام يمانى و سيماى نورانى او سخن گفته است.
در شمارى از احاديث فتن و ملاحم از يمانى به
عنوانِ اَميرُ الْعُصَب يعنى فرمانده گروهان تعبير
شده(100) و در برخى ديگر تصريح شده كه فرمانده
گروهان يمنى و قرشى است، يعنى از اهل يمن و از
تيره قريش است.(101) و آن مؤيَّد است با حديث امام
صادقعليه السلام كه او را از تبار زيد شهيد معرفى
فرموده است.(102) و در حديث ديگرى آمده است كه
منظور از عُصَب؛ گروهان يمنىها مىباشد.(103) و
در برخى احاديث از او به عنوان منصور يعنى پيروز
تعبير شده است.(104) و در برخى از لشكريان يمانى
ستايش شده كه از او پيروى مىكنند، تكسواران همدان
و خولان پيشاپيش يمانى مىآيند(105) و در ميان ركن
و مقام با آن حضرت بيعت مىكنند.(106)
تقارن خروج يمانى با سيد حسنى:
در برخى
از احاديث از تقارن خروج يمانى با جنبش سيد حسنى
گفتگو شده است.
كلينى با سند صحيح در ضمن حديثى از امام صادقعليه
السلام روايت كرده كه فرمود: وَ اَقْبَل اليمانى
وَ تَحرَّكَ الحَسَنىُّ وَ خَرجَ صاحِبُ هذَا
الأمر؛ يمانى پيش بتازد، حسنى به جنبش درآيد و
صاحب اين امر خروج فرمايد.(107)
كلينى اين حديث را با چهار واسطه روايت كرده كه هر
چهار تن در اوج وثاقت هستند و حديث صحيح
مىباشد.(108)
در احاديث فراوان از نبرد سخت يمانى با سفيانى سخن
رفته، تصريح شده كه چون دو اسب مسابقه آنها را
دنبال كرده، تار و مار مىكند،(109) و بر اساس
روايت صحيح، سفيانى و پسرش به دست يمانى به هلاكت
مىرسند.(110)
در احاديث فتن و ملاحم، يمانى جايگاه بسيار رفيعى
دارد كه ما به جهت محدود بودن صفحات اين نوشتار،
به همين مقدار بسنده نموده و اضافه مىكنيم كه
حضرت باقر عليه السلام در مقام لزوم يارى رساندن
به يمانى مىفرمايد: وَ اِذا خَرَجَ اليمانى
فَانْهَضِ اِلَيهِ، فَانَّ رَايتَهُ رايَة هُدىً،
وَ لا يَحِلُّ لِمُسْلمٍ اَنْ يَلْتَوىَ عَليه،
فَمنْ فَعَل ذلِكَ فَهو مِن اَهلِ النَّارِ،
لأنَّهُ يَدعوُ اِلَى الحَقِّ و الى صِراطٍ
مُستَقيم؛ چون يمانى خروج كند به سويش بشتاب. زيرا
پرچم او پرچم هدايت است. بر هيچ مسلمانى جايز نيست
كه بر او بتازد. زيرا او به سوى حق و به راه راست
فرا مىخواند.(111)
3 - بانگ آسمانى
سومين نشانه از نشانههاى حتمى كه مقارن ظهور رخ
مىدهد بانگ آسمانى است.
در احاديث صحيح و مستندى كه در بخش آغازين اين
نوشتار نقل كرديم و سند آنها را بررسى نموديم،
بانگ آسمانى به عنوان يكى از نشانههاى حتمى بيان
شده بود. در حديث ديگرى امام صادقعليه السلام
مىفرمايد: اَلنِّداءُ مِنَ الَمحتُوم؛ بانگ
آسمانى از نشانههاى حتمى است.(112)
همين تعبير در حديث ديگرى نيز در كافى شريف آمده
است.(113) در توقيع شريفى از ناحيه مقدسه آمده
است: اَلا فَمَنِ ادَّعى المشاهَدَة قَبلَ خُروجِ
السُّفيانى وَ الصَّيْحَةِ فَهوَ كاذِبٌ مُفْتَر؛
آگاه باش كه پيش از خروج سفيانى و بانگ آسمانى، هر
كس ادعاى مشاهده كند، دروغگو و افترا پرداز
است.(114)
توقيع شريف به حتمى بودن نداى آسمانى اشعار دارد.
و سه حديث مذكور نيازى به بررسى سندى ندارد، زيرا
مضمون آنها با دو حديث صحيح پيشين تأييد مىشود.
صداى منادى آسمانى براى همگان به صورت يكسان و
مساوى مىرسد. و منظور از يكسان بودن، از نظر شدت
و ضعف است و گرنه براى هر كسى به زبان مادرى خودش
مىرسد.
بانگ آسمانى در قرآنكريم:
در ذيل آيه شريفه: «وَ اسْتَمِعَ يَومَ يُنادى
المُنادى مِن مكانٍ قريبٍ، يَومَ يَسْمَعونَ
الصَّيْحَة بِالحَقِّ، ذلِكَ يَومُ الخُروج»؛گوش
فرا ده هنگامى كه منادى از جايگاه نزديك ندا سر
دهد، روزى كه صيحه را به حق مىشنوند، آن روز روز
خروج است؛(115) امامصادقعليه السلام فرمود:
منادى با نام قائم و نام پدرش ندا سرمىدهد و
منظور از صحيه در اين آيه همان بانگ آسمانى است كه
آن روز، روز خروج قائم است.(116) و در بيانى ديگر
آمده است: صَيحَةُ القائِمِ مِنَ السَّماءِ؛ منظور
از صيحه، بانگ آسمانى براى قائم است.(117)
امام رضا عليه السلام در تفسير «يَومُ الخُروج»
فرمود: " اَى خُروجُ وَلَدىَ القائِم المَهدِىِّ "
؛ يعنى: خروج پسرم مهدىِ قائم.(118)
مرحوم فيض در تفسير «مِن مكانٍ قريب» مىفرمايد:
صداى منادى آسمانى براى همگان به صورت يكسان و
مساوى مىرسد.(119) منظور ايشان از نظر شدت و ضعف
است و گرنه براى هر كسى به زبان مادرى خودش
مىرسد.(120)
در ذيل آيه شريفه: «اِنْ نَشَأ نُنَزِّل عَليهم
مِن السَّماءِ آيةً فَضَلَّت اَعْناقُهُم لَها
خاضِعين»؛ اگر بخواهيم نشانهاى از آسمان براى
آنها فرو مىفرستيم كه گردنهايشان در برابر آن
منقاد شود.(121) احاديث فراوان داريم كه منظور از
آيه (نشانه) در اين آيه شريفه بانگ آسمانى است:
اميرمؤمنان عليه السلام در تفسير اين آيه شريفه
فرمود: "هِيَ آيةٌ تُخْرِجُ الفَتاةَ مِنْ
خِدْرِها وتُوقِظُ النَّائِم، وَتُفْزِعُ
اليَقْضان" ؛ آن نشانهاى است كه دوشيزگان را از
سراپردهها بيرون مىفرستد، خفتگان را بيدار
مىكند، و بيداران را به وحشت مىاندازد.(122)
امام باقر عليه السلام در تفسير اين آيهي شريفه
فرمود: منظور از آن، ندايى از آسمان به نام مردى
با نام پدرش مىباشد.(123) و در حديث ديگرى فرمود:
درباره قائم آل محمد - صلوات اللَّه عليه - نازل
شده كه به نام او از آسمان ندا مىشود.(124) و در
حديث ديگرى در توضيح نداى آسمانى به نام صاحب اين
امر فرمود: به خدا سوگند كه آن در كتابِ خدا آشكار
است، آن روز احدى در روى زمين نمىماند جز اينكه
در برابر او سر فرود مىآورد.(125)
امام صادقعليه السلام نيز در همين رابطه فرمود:
به خدا سوگند ندا از آسمان به نام قائم در كتابِ
خدا آشكار است.(126) و در حديث ديگرى فرمود: قائم
قيام نمىكند جز هنگامى كه منادى از آسمان بانگ
برآورد كه آن را دوشيزگان در سراپردهها مىشنوند.
همه اهل شرق و غرب مىشنوند.(127)
از امام صادق عليه السلام در تفسير اين آيه
پرسيدند كه آيا منظور همان بانگ آسمانى است؟
فرمود: آرى، هنگامى كه اين نشانه رخ دهد، همه گردن
فرازان و دشمنان خدا در برابر آن خاضع شوند.(128)
و در حديث ديگرى فرمود: آن بانگ آسمانى است به نام
صاحب اين امر، تا گردنهايشان در برابر آن خاضع
شود.(129) و در حديث ديگرى فرمود: پدرم مىفرمود
كه بانگ آسمانى در قرآن در همين آيه است.(130)
امام رضا عليه السلام در تفسير همين آيه فرمود: او
همان امامى است كه منادى از آسمان بانگ مىزند و
به سوى او فرا مىخواند، همه اهل زمين آن را
مىشنوند.(131)
محتواى بانگ آسمانى:
در شمارى از احاديث ياد شده آمده بود كه منادى
آسمانى با نام قائم و نام پدر بزرگوارش ندا سر
مىدهد و اهل زمين را به سوى او فرا مىخواند. در
احاديث فراوان توضيحات بيشترى در اين رابطه آمده
است كه به تعدادى از آنها فقط اشاره مىكنيم:
رسولاكرمصلى الله عليه وآله وسلم فرمود: منادى
از آسمان انگ برمى آورد كه: اِنَّ اَميرَكُم
فُلان؛ امير شما فلانى است.(132) و در حديث ديگرى
فرمود: منادى از آسمان بانگ برآورد: هان اى
مردمان، روزگار جباران سپرى شد و بهترين فرد از
امت محمدصلى الله عليه وآله وسلم زمام امور را به
دست گرفت، پس در مكه به او بپيونديد.(133)
اميرمؤمنانعليه السلام در اين رابطه فرمود: امر
مردم سامان نگيرد و بر گرد يك محور گرد نيايند، تا
هنگامى كه منادى از آسمان بانگ برآورد: عَلَيْكُم
بفلان، وَ تَطْلُعُ كَفُّ تُشير؛ به سوى فلانى
بشتابيد. آنگاه كف دستى در آسمان ظاهر شود و به
سوى او اشاره كند.(134)
رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: چون
مهدى خروج كند، فرشتهاى از بالاى سرش بانگ
برآورد: اِنَّ هذا مَهدِىٌّ فَاتَّبِعُوه؛ به
راستى اين مهدى است، پس از او پيروى كنيد.(135)
امام باقرعليه السلام فرمود: امر ما از آفتاب
آشكارتر است. سپس فرمود: منادى از آسمان ندا سر
مىدهد: فلانى پسر فلانى، امام است.(136)
سيفبنعمير مىگويد در نزد منصور دوانيقى بودم.
به من گفت: اى سيفبنعمير، به ناگزير يك منادى
خواهد بود كه يُنادى مِنَ السَّماءِ بِاسْمِ
رَجُلٍ مِنْ وَلْدِ عَلِّىِبن ابىطالِب؛ بنام
مردى از فرزندان على بن ابى طالبعليه السلام از
آسمان ندا سر مىدهد. هنگامى كه اين ندا سر داده
شود ما پيش از هر كسى به آن پاسخ مىدهيم، زيرا
اين ندا در مورد يكى از پسر عموهاى ماست. سيف
پرسيد: آيا از تبار حضرت فاطمهعليها السلام است؟
گفت: آرى. آنگاه منصور گفت: اى سيف، اگر نبود كه
من آن را از ابوجعفر امام باقرعليه السلام
شنيدهام، اگر همه اهل زمين مىگفت، آن را
نمىپذيرفتم، ولى چه كنم كه او محمدباقرعليه
السلام است.(137)
اميرمؤمنان عليه السلام فرمود:
آن نشانهاى است كه دوشيزگان را از
سراپردهها بيرون مىفرستد، خفتگان را بيدار
مىكند، و بيداران را به وحشت مىاندازد.
امام صادق عليه السلام فرمود: منادى از آسمان ندا
مىكند: فلانى امير است. منادى ديگر بانگ بر آورد:
اِنَّ عَليّاً وَشيعَتَهُ هُمُالفائِزون؛ به
راستى على و شيعيانش رستگارانند.(138)
امام هشتم حضرت رضا عليه السلام در حديثى
نشانههاى ظهور را برمىشمارد، از بانگ آسمانى و
فرا گير بودن آن سخن مىگويد و در پايان
مىفرمايد: منادى آسمانى به سوى او فرا مىخواند و
مىگويد: اَلا اِنَّ حُجَةَ اللَّه قَد ظَهَرَ
عِنْدَ بيتِ اللَّهِ فَاتَّبِعوه، فَانَّ الحَقَّ
مَعَهُ وَ فيه؛ آگاه باشيد كه حجت خدا در كنار
خانه خدا ظهور كرد، از او پيروى كنيد كه حق با او
و در نزد اوست.(139) و در حديث ديگرى فرمود: بدنى
در قرص خورشيد مشاهده مىشود كه مىگويد: اِنّ
اللَّهَ بَعَثَ فُلاناً، فَاسْمَعُوا لَهُ وَ
أَطيعوا؛ خداوند فلانى را بر انگيخت، به او گوش
فرادهيد و از او پيروى كنيد.(140)
امام باقرعليه السلام در اين رابطه فرمود: منادى
ندا سرمىدهد: اِنَّ المَهدىَّ مِن آلِ مُحَمدٍ
فُلانبن فُلان - بِاسْمِهِ وَ اسْمِ اَبيه؛ به
راستى مهدى از آلمحمد، فلانى پسر فلانى است، نام
او و نام پدرش را مىبرد.(141)
زبان پيام:
در همايشهاى بين المللى سخنرانان سخنان خود به يكى
از زبانهاى رايج دنيا بيان مىكنند و مترجمهاى
زبردست آن را همزمان به ديگر زبانها ترجمه
مىكنند و شركت كنندگان از گوشىهاى از پيش تنظيم
شده، به زبانى كه با آن آشنايى دارند استماع
مىكنند.بانگ آسمانى بدون نياز به اين ابزارها به
قدرت پروردگار، براى هر فردى به زبان خودش القا
مىشود و هر كسى آن را با زبان خودش مىشنود.
امام صادقعليه السلام فرمود: ينادى مِنَ
السَّماءِ بِاسْمِ القائِم؛ منادى از آسمان به نام
قائم(142) ندا سرمىدهد. زراره پرسيد: آيا اين ندا
خصوصى است يا همگانى؟ فرمود: عامٌّ، يَسْمَعُ
كُلُّ قَوْمٍ بِلِسانِهم؛ همگانى است، هر قومى آن
را با زبان خودشان مىشنوند.(143) و در حديث ديگرى
فرمود: يَسْمَعُهُ كُلُّ قَومٍ بِالْسِنَتِهِم؛ هر
قومى آن را با زبان خودشان مىشنوند.(144)
در منابع عامه همين تعبير آمده است.(145)
زمان پيام:
از
جمعبندى روايات بانگ آسمانى به اين نتيجه مىرسيم
كه در آستانه ظهور چندين بار نداى آسمانى شنيده
مىشود. ولى آن ندايى كه جزء علائم حتمى است، نداى
شب 23 رمضان مىباشد. چنانكه در احاديث
معصومينعليهم السلام به آن تصريح شده است.
امام باقرعليه السلام در اين رابطه فرمود: بانگ
آسمانى جز در ماه رمضان نخواهد بود، زيرا رمضان
ماه خداست و بانگ آسمانى در آن بانگ جبرئيل است.
سپس فرمود: يَكُونُ الصَّوْتُ في شَهرِ رَمضان، في
لَيلة جُمُعَةٍ، لَيلة ثَلاثٍ وَعِشرين،
فَلاتَشُكُّوا فى ذلكَ، وَاسْمَعُوا وَاَطيعوا؛
ندا درماه رمضان، در شب جمعه، در شب بيست و سوم
خواهد بود. هرگز در آن شك نكنيد، گوش فرا دهيد و
اطاعت كنيد.(146)
امام صادقعليه السلام نيز در اين رابطه فرمود:
اَلصَّيْحَةُ التى فى شَهرِ رَمضان، تَكونُ
لَيلةالجُمُعَةِ لِثلاثٍ وَعِشرينَ مَضَينَ مِن
شهرِ رَمضان؛ آن صيحهاى كه در ماه رمضان خواهد
بود در شب جمعه، 23 شب گذشته از آن رخ خواهد داد.
فضلبن شاذان با سند صحيح از امام صادقعليه
السلام روايت كرده كه فرمود: يُنادى بِاسم
القائِم(147) فى لَيلَة ثلاثٍ وَ عِشرينَ مِن
شَهرِ رَمضان وَ يَقومُ فى يَومِ عاشُورا؛ در شب
23 رمضان به نام قائم بانگ زده مىشود و در روز
عاشورا قيام مىكند.(148) او همين مضمون را از
امام رضاعليه السلام نيز روايت كرده است.(149)
در احاديث فراوان از طريق عامه بانگ آسمانى در شب
نيمه رمضان نقل شده است.(150) جز اينكه سند
هيچكدام قوى نيست، ولى روايات شب بيست و سوم از
سند قوى برخوردار هستند. مثلاً حديث سوم را فضلبن
شاذان به واسطه سه تن روايت كرده، كه هر سه بسيار
موثق و مورد اعتماد هستند.(151) در نتيجه روايت
صحيح و متقن است. بدينترتيب روايات شب 23 رمضان
در اوج صحت مىباشند. در مقابل روايات شب نيمه
رمضان فقط از طريق عامه رسيده و از نظر عامه نيز
سند معتبرى ندارد.
گويى با چشم خود مىبينم در آن لحظهاى كه بيش از
وقت ديگر كابوس نوميدى بر آنها سايه انداخته؛
ندايى سر داده مىشود، آنانكه دور هستند همانند
كسانى كه نزديك هستند مىشنوند
گستره پيام:
در روايات فراوان تاكيد شده كه همه اهلزمين آن را
مىشنوند.
امام
باقرعليه السلام در اين رابطه فرمود: با نام
قائم(152) از آسمان ندا مىشود، هركس كه در شرق يا
غرب باشد آن را مىشنود، هيچ خفتهاى نباشد جز
اينكه بيدار شود...(153) و در حديث ديگرى فرمود:
با نام قائم و نام پدرش ندا سر داده مىشود،
دوشيزگان اين ندا را در سراپردهها مىشنوند،
پدران و برادران خود را به جنبش و خيزش تشويق
مىكنند.(154) و در نقلى فرمود: منادى از آسمان به
نام مهدى ندا سرمىدهد، هر كسى كه در شرق يا غرب
باشد آن را مىشنود و هيچ خفتهاى نباشد جز اينكه
بيدار شود.(155)
امام صادقعليه السلام در اين رابطه مىفرمايد: از
آنچه خداوند در آن روح آفريده، چيزى نمىماند جز
اينكه آن ندا را مىشنود.
امام رضاعليه السلام پس از ستايش فراوان از حضرت
مهدى(156) مىفرمايد: گويى با چشم خود مىبينم در
آن لحظهاى كه بيش از وقت ديگر كابوس نوميدى بر
آنها سايه انداخته؛ ندايى سر داده مىشود، آنانكه
دور هستند همانند كسانى كه نزديك هستند
مىشنوند.(157)
وظيفه ما:
در غالب احاديثى كه محتواى پيام آسمانى را بيان
كرده، تعبير اِسْمَعُو وَ اَطيعُوا دارد. يعنى گوش
فرا دهيد و اطاعت كنيد و در برخى آمده است: هنگامى
كه منادى ندا سر داد به سويش بشتابيد و خود را با
شتاب به او برسانيد. گويى با چشم خود مىبينم كه
در ميان ركن و مقام از مردم بيعت مىگيرد.(158) و
از پيامبر رحمت نقل كرديم كه فرمود: منادى ندا سر
مىدهد: هان اى مردمان، دوران ستمگران به پايان
رسيد. بهترين فرد از امت محمدصلى الله عليه و آله
و سلم قدرت را به دست گرفت. پس به سوى مكه بشتابيد
و به او بپيونديد.(159)
4 - خَسَفِ بَيْدا
چهارمين نشانه از نشانههاى حتمى، از نظر تسلسل
زمانى خسفِ سرزمين بيدا مىباشد.
خَسْف در لغت به معناى فرو ريختن چيزى در زمين
مىباشد. چنانكه قرآن كريم در مورد قارون
مىفرمايد: «فَخَسَفْنا بِهِ وَ بِدارِهِ
الاَرْض»؛ ما او را با خانهاش در زمين فرو
برديم.(160) و بَيْدا در لغت به معناى دشت هموار،
پهناور، خالى از سكنه و آب و علف مىباشد. در ميان
مكه و مدينه سرزمين پهناور و دشتشنزارى است كه
بَيْدا نام دارد. منظور از خَسفِ بيدا فرو رفتن
سپاه سفيانى در سرزمين بيدا مىباشد.
هنگامى كه سپاه سفيانى از مدينه منوّره براى
معارضه با حضرت مهدى(161) به سوى مكه معظمه حركت
مىكنند، چون به سرزمين بيدا رسيدند، جبرئيل امين
فرياد برمىآورد كه اى سرزمين بيدا، اين گروه
ستمگر را در كام خود فرو ببر. پس زمين دهان باز
مىكند و همه آنها را در كام خود فرو مىبرد. از
بررسى روايات ملاحم و فتن روشن مىشود كه اين
حادثه در حدود يك ماه بعد از ظهور حضرت ولى
عصرعليه السلام رخ مىدهد. بدينترتيب خسف بيدا را
نمىتوان از نشانههاى ظهور به معناى اخصّ كلمه به
شمار آورد، بلكه بايد آن را از نشانههاى قيام
حضرت دانست.
بر اساس روايات فراوان كه برخى از آنها را با
عنوان زمان پيام نقل كرديم و سندش را بررسى
نموديم؛ ظهور حضرت در شب بيست و سوم رمضان و قيام
آن حضرت در روز عاشورا خواهد بود. بدينترتيب ميان
ظهور و قيام دقيقاً سه ماه و هفده روز فاصله است
كه دو نشانه از نشانههاى حتمى در اين فاصله رخ
مىدهد: خسف بيدا و قتل نفسزكيه.
خسف بيدا يكى از نشانههاى حتمى قيام حضرت ولى
عصرعليه السلام مىباشد كه با هيچ خسف ديگرى قابل
اشتباه نيست.
جايگاه
خسف بيدا در قرآن:
قرآن كريم در دو مورد پيرامون خسف بيدا سخن گفته:
«يَا أَيُّهَا الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتَابَ
آمِنُوا بِمَا نَزَّلْنَا مُصَدِّقاً لِمَا
مَعَكُم مِن قَبْلِ أَن نَطْمِسَ وُجُوهاً
فَنَرُدَّهَا عَلَى أَدْبَارِهَا»؛ اى كسانى كه
كتاب داده شدهايد، به آنچه فرو فرستاديم درحاليكه
تصديق كننده كتابى است كه با شماست، ايمان
بياوريد، پيش از آنكه بر چهرههايى بزنيم و آنها
را به پشت سر برگردانيم.(162)
خداوند در اين آيه اهل كتاب را از روزى بيم داده
كه در آن روز بر چهرههايى زده مىشود و صورتشان
به پشت سرشان برگردانيده مىشود. مبرّد گفته: اين
تهديد الهى تاكنون اتفاق نيفتاده، ولى به حال خود
باقى است تا پيش از رستاخيز با مسخ شدن افرادى و
برگشتن صورتهايشان به پشت سرشان تحقق پيدا
كند.(163)
اما اينكه اين تهديد الهى كى اتفاق خواهد افتاد؟
روايات فراوان از پيشوايان معصوم داريم، كه به يك
نمونه از آنها بسنده مىكنيم.
امام باقرعليه السلام در يك حديث بسيار طولانى از
كارنامه سياه سپاه سفيانى و جنايات وحشيانه آنها
سخن گفته، در پايان از ورود آنها به سرزمين بيدا
گفتگو كرده مىفرمايد: آنگاه منادى آسمانى ندا
سرمىدهد: يا بَيْدا اَبيدى بِالْقَوم؛ اى سرزمين
بيدا اين گروه را نابود كن. پس زمين دهان مىگشايد
و آنها را در كام خود فرو مىبرد، به جز سه تن كه
از تيره كلب هستند. خداوند صورت آنها را به
پشتسرشان برمىگرداند. آنگاه آيه را تلاوت كردند
و فرمودند: اين آيه در حق آنها نازل شده است.(164)
اين حديث به همين تعبير از طريق عامه نيز از امام
باقرعليه السلام روايت شده است.(165)
قرآنكريم در آيه ديگرى فرموده: «وَ لَوْ تَرى
اِذْ فُزِعوا فَلا فَوْتَ وَ اُخِذوا مِن مَكانٍ
قَريب»؛اگر آنان را مشاهده كنى كه دچار وحشت
شدهاند و رهايى ندارند و از مكان نزديك گرفتار
مىشوند.(166)
در روايات فروان تأكيد شده كه اين آيه در مورد خسف
بيدا نازل شده كه به برخى از آنها اشاره مىكنيم.
پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم كارنامه
سياه سفيانى و قتل عام مدينه توسط آنان را شرح
مىهد، در پايان مىفرمايد: چون به سرزمين بيدا
رسيدند، خداوند جبرئيل را براى نابودى آنها
مىفرستد. جبرئيل با پاى خود بر زمين بيدا مىزند،
پس همه آنها را در كام خود فرو مىبرد. اين است
معناى آيه «وَلَوْ تَرى اِذْ فُزِعوا». تنها دو
نفر از آنها مىماند كه يكى بشير و ديگرى نذير است
و آن دو از قبيله جهينه مىباشند.(167)
اميرمؤمنان عليه السلام از گسيل داشتن لشكرى
جرّار به مدينه توسط سفيانى سخن گفته و در پايان
از فرو رفتن آنها در كام زمين در سرزمين بيدا
گفتگو نموده، مىفرمايد: اين است معناى كلام
خداوند كه مىفرمايد: «وَلَوْ تَرى اِذْ
فُزِعوا».(168) همچنين در ضمن يك حديث طولانى كه
به صورت مكتوب براى معاويه ارسال نموده، از
كارنامه سياه سفيانى و از فرو رفتن سپاه او در
سرزمين بيدا با استشهاد به آيه ياد شده خبر داده،
در پايان مىفرمايد: آنها از زير قدمهايشان در
زمين فرو مىروند و كسى از آنها باقى نمىماند، به
جز گزارشگرى كه خداوند صورتش را به پشت سرش
برمىگرداند.(169) و در حديث ديگرى از ساربانى سخن
مىگويد كه شترش رم مىخورد. او به دنبال شترش
مىرود، چون بر مىگردد كسى را نمىيابد و سر نخى
پيدا نمىكند، وى گزارش آنها را براى مردم بازگو
مىكند.(170)
ابوحمزهثمالى از امام زين العابدينليه السلام
روايت مىكند كه اين آيه در مورد سپاه سفيانى است
كه در سرزمين بيدا از زير قدمهايشان گرفتار
مىشوند.(171)
در احاديث عامه تعداد لشكر سفيانى كه در بيدا هلاك
مىشوند را 70000 نفر نقل كردهاند.(172) در اين
احاديث هدف از اين لشكركشى را پيكار با حجت خدا و
تخريب خانه خدا بيان كردهاند.(173)
كارنامه سياه سپاه سفيانى: در احاديث فراوان از
كاركرد سپاه سفيانى به ويژه از قتل و غارت آنها در
شهر مدينه سخن رفته است. ما در اينجا فقط به يك
نكته اشاره مىكنيم: لشكر سفيانى مدينه را ويران
مىكنند، شديدتر از داستان حَرَّه.(174)
داستان حرّه سياهترين كارنامه سپاه يزيدبن معاويه
است كه يك سال بعد از فاجعه كربلا به فرمان او در
منطقه حرّه از محلّات مدينه منوره انجام يافت.
فاجعه حرّه به قدرى شرمآور است كه هيچ مورّخى به
خود اجازه نداده مشروح آن را بر روى صفحات كاغذ
منعكس كند.
5 - قتل نفس زكيه
پنجمين و آخرين نشانه از نشانههاى حتمى، قتل
نفسزكيه است. نفسزكيه به معناى انسان بىگناه
است. در احاديث و آيات، از چهار نفر به عنوان
نفسزكيه ياد شده است.
نفس زكيه معاصر حضرت خضر عليه السلام،
او نوجوانى بود كه با همسالان خود مشغول
بازى بود، حضرت خضر عليه السلام او را كشت. حضرت
موسى به او گفت: «اَقَتَلْتَ نَفْساً زَكِيَّةً
بِغَيرِ نَفْسٍ»؛ آيا شخص بىگناهى را كشتى كه كسى
را نكشته بود.(175)
نفس زكيه معاصر امام صادق عليه السلام كه در
مقابل منصور دوانيقى قيام كرد و با همه طرفدارانش
كشته شد. او محمد پسر عبداللَّه محض، نوه امام حسن
مجتبىعليه السلام بود و از مدعيان مهدويت به
شمار مىرفت.(176) پيروان او حديث معروف اِسْمُهُ
اِسْمى را براى انطباق با او تحريف كرده و جمله:
اِسمُ اَبيهِ اِسمُ اَبى را بر آن افزودند. احمد
حنبل اين حديث را با سه طريق در مسند خود نقل
كرده كه هر سه با جمله: يُواطِىءُ اِسْمُهُ
اِسْمى ختم شده. يعنى مهدى همنام من است.(177)
طبرانى آن را با 14 طريق از پيامبراكرم روايت
كرده كه به همان جمله ختم شده است.(178) ولى
پيروان نفسزكيه جمله اِسْمُ اَبيهِ اِسمُ اَبى
را بر آن افزودند. يعنى نام پدرش نام پدر من
است!!(179)
نفسزكيه موعود، دقيقاً سه ماه و دو روز بعد از
ظهور و 15 روز پيش از قيام جهانى، روز 25 ذيحجة
الحرام در ميان ركن و مقام به شهادت مىرسد.
نفسزكيه از كودكى زبانش مىگرفت(180) و لذا حديثى
جعل كرده به ابوهريره نسبت دادند كه: مهدى نامش
محمدبن عبداللَّه است و در زبانش عيبى هست!!(181)
بعد از نفسزكيه منصور نيز از همين حيله استفاده
كرد، پسرش را محمد نام نهاد و به مهدى ملقب ساخت
و چون نام منصور عبداللَّه بود، او نيز مشمول اين
حديث مجعول شد و به مهدى عباسى شناخته شد. و براى
تثبيت آن، حديث ديگرى جعل كرد و به پيامبر اكرم
صلى الله عليه و آله و سلم نسبت داد كه مهدى از
فرزندان عمويم عباس مىباشد!! اين حديث مجعول را
فقط محمدبن وليد نقل كرده كه كارش جعل حديث
بود.(182) پيروان نفسزكيه، احاديث نفسزكيه
موعود را نيز به او تفسير كردند و به اين وسيله او
را در تاريخ به عنوان نفسزكيه مشهور كردند.
نفسزكيه ديگرى در احاديث آمده كه در آستانه ظهور
در نجف اشرف به شهادت مىرسد. اميرمؤمنان عليه
السلام در خطبهاى كه به خطبه المخزون معروف شده،
در ميان نشانههاى ظهور مىفرمايد: وَ قَتْلُ
النَّفْسِ الزَّكِيَّة بِظَهْرِ الكوفَة في
سَبعين؛ و كشته شدن نفسزكيه (انسان بىگناهى) در
پشت كوفه (نجف) با 70 تن.(183) شيخ مفيد نيز به
هنگام شمارش نشانههاى ظهور، از كشته شدن
نفسزكيه با 70 تن از صالحان در پشت كوفه سخن
گفته است.(184)
اما هيچكدام از اين سه مورد ربطى به نفسزكيه
موعود ندارد.
نفس زكيه از نشانههاى حتمى:
آخرين نشانه از نشانههاى حتمى در آستانه قيام
جهانى حضرت بقيةاللَّه - ارواحنافداه - قتل
نفسزكيه است كه در مسجد الحرام، در ميان ركن و
مقام به هنگام قرائت پيام امام به شهادت مىرسد.
نفسزكيه معاصر حضرت خضر حدود 5000 سال پيش از
تولد امام عصر كشته شده. نفسزكيه معاصر امام
صادقعليه السلام نيز حدود 110 سال قبل از تولد آن
حضرت كشته شده. نفسزكيهاى كه در نجف اشرف كشته
مىشود، در آستانه ظهور مىباشد. ولى نفسزكيه
موعود، دقيقاً سه ماه و دو روز بعد از ظهور و 15
روز پيش از قيام جهانى، روز 25 ذيحجة الحرام در
ميان ركن و مقام به شهادت مىرسد. لذا امير
مؤمنان عليه السلام در خطبه المخزون هر دو را در
كنار يكديگر بيان مىكند: وَ قَتلُ النَّفس
الزَّكيَّة بِظَهْرِ الكُوفَة في سَبعين، وَ
الْمَذْبوحُ بَينَ الرُّكن وَالمَقام؛ از
نشانههاى ظهور كشته شدن نفس زكيهاى است در
پشت كوفه با 70 تن، و آنكه كشته مىشود در ميان
ركن و مقام.(185)
قتل نفسزكيه و خسف بيدا، از علامات ظهور به معناى
اخص كلمه نمىباشند، بلكه علامت خروج و قيام
جهانى آن حضرت مىباشند
شيخ مفيد نيز به پيروى از كلام امير مؤمنان عليه
السلام اين دو نشانه را كنار هم ياد كرده
است.(186)
كشته شدن نفس زكيه در ميان ركن و مقام از
نشانههاى حتمى است. در اين رابطه چندين حديث با
سند صحيح در بخش آغازين اين نوشتار ذكر نموديم و
اينك حديث ديگرى مىآوريم كه آن را شيخ مفيد از
طريق فضلبن شاذان از امام باقر عليه السلام روايت
كرده كه فرمود: وَ قَتلُ النَّفس الزَّكية مِنَ
المحْتوم؛ قتل نفس زكيه از نشانههاى حتمى
است.(187) اين حديث به همين تعبير از امام صادق
عليه السلام نيز روايت شده است.(188)
نفسزكيه نامش محمد است. امام صادقعليه السلام در
ضمن يك حديث طولانى مىفرمايد: وَ قَتْلُ غُلامٍ
مِن آلِ مُحمَّد صلى الله عليه و آله و سلم بَينَ
الرُّكنِ وَ المَقام، اِسْمُهُ مُحمدبن مُحمد، وَ
لَقَبُهُ النَّفسُ الزَّكيَّة؛ قتل جوانى از آل
محمد صلى الله عليه و آله و سلم در ميان ركن و
مقام كه نامش محمد فرزند محمد، و لقبش: نفسزكيه
مىباشد.(189)
اين حديث را فضلبن شاذان فقط با دو واسطه نقل
كرده كه هر دو در حد اعلاى وثاقت مىباشند.(190)
در اين حديث كه از نظر سندى در اوج صحت است، نام
پدرش محمد آمده، ولى در حديث ديگرى از امام باقر
عليه السلام حسن آمده است.(191)
نفسزكيه از تبار امام حسينعليه السلام است. امام
باقرعليه السلام در ضمن يك حديث طولانى
مىفرمايد: اگر هر چيزى بر شما مشتبه شود؛ هرگز
پيمان پيامبر، پرچم پيامبر، سلاح پيامبر، و
نفسزكيهاى كه از نسل امام حسينعليه السلام است،
بر شما مشتبه نمىشود.(192)
پس آنچه ابو الفرج نقل كرده كه نفسزكيه از اولاد
امام حسن مجتبىعليه السلام است، از سوى پيروان
نفسزكيه (محمدبنعبداللَّهبنحسن) جعل شده است.
حضرت مهدى دقيقاً 15 روز بعد از قتل نفسزكيه قيام
جهانى خود را آغاز مىكند. امام باقرعليه السلام
در اين رابطه مىفرمايد: لَيْسَ بَينَ قِيامِ
القائِم وَ قَتلِ النَّفسِ الزَّكيةِ أَكثَر مِن
خَمسةَ عَشْرَ لَيلَة؛ در بين قتل نفسزكيه و قيام
قائم(193) جز 15 شب فاصلهاى نخواهد بود.(194)
نفس زكيه بىگناه است. اميرمؤمنانعليه السلام در
اين رابطه مىفرمايد: ريختن خون حرام، در روز
حرام، در شهر حرام، از تيرهاى از قريش. سوگند به
خدايى كه دانه را شكافت و انسان را آفريد، پس از
آن بيش از 15 شب حكومت نخواهد داشت.(195) منظور
از خون حرام؛ انسان بى گناه، منظور از روز حرام؛
ماه ذيحجة الحرام و منظور از شهر حرام؛ مكه معظمه
مىباشد.
نفس زكيه انساني بيگناه و پاك به نام محمد از
تبار امام حسين عليه السلام است
قتل نفسزكيه خيلى ناجوانمردانه است.
اميرمؤمنانعليه السلام در اين رابطه مىفرمايد:
به خدا سوگند گويى به نوجوانى از قريش مىنگرم كه
در خون خود دست و پا مىزند. پس از اين جنايت كسى
در روى زمين عذر آنها را نپذيرد و ديگر براى آنها
سيطرهاى نمىماند.
نفسزكيه را به هنگام قرائت پيام حضرت مىكشند.
امام باقرعليه السلام مىفرمايد: قائم(196) به
يكى از يارانش مىفرمايد برو به سوى اهل مكه و بگو
من فرستاده فلانى هستم. او به شما مىگويد »ما
اهلبيت رحمت و معدن رسالت و خلافتيم، ما ذريه
پيامبر و از تبار پيامبرانيم، ما مورد ستم واقع
شديم، ما پايمال و منكوب شديم، از روزى كه پيامبر
ما رحلت كرده تا به امروز حق ما گرفته شده، ما از
شما يارى مىطلبيم. ما را يارى كنيد.« هنگامى كه
آن جوان اين پيام را ابلاغ مىكند؛ به سويش تهاجم
مىكنند و او را در ميان ركن و مقام سر مىبرند.
او نفسزكيه است.(197)
نفسزكيه دقيقاً روز 25 ذيحجه كشته مىشود و 15
روز بعد، روز دهم محرم (عاشورا) قيام جهانى آغاز
مىشود.
آخرين نشانه، قتل نفسزكيه است و بعد از آن، حضرت
مهدى(198) صاحب سيره شايسته، قيام مىكند.
حضرت مهدى(199) خروج نكند جز هنگامى كه نفسزكيه
كشته شود. چون او كشته شود، ساكنان زمين و آسمان
بر آنها خشمگين شوند.(200)
عبداللَّهبن بشّار سوگنامه مفصلى پيرامون شهداى
راه فضيلت، از خاندان عصمت و طهارت سروده، در
مورد نفس
زكيه مىگويد:
و آخر عند البيت يقتل ضيعة
يقوم فيدعو للامام فينحر
يكى ديگر به تباهى در كنار كعبه كشته مىشود، او
برمىخيزد و به سوى امام عليه السلام فرا
مىخواند و در اين راه كشته مىشود.
وفي قتل نفس بعد ذلك زكية
امارات حق عند من يتذكر
در قتل نفسزكيه نشانههاى حقى هست براى كسى كه
متذكر شود.
آخرين سخن
در اين نوشتار كه به جهت محدود بودن صفحات، به
اختصار و در مواردى به اشاره سخن گفتيم؛ به اين
نتيجه رسيديم كه در ميان بيش از 2000 علائم ظهور
فقط پنج نشانه هست كه به طور حتم و يقين از علائم
حتميه هستند. در مورد حتمى بودن آنها و ويژگيهاى
مهم هر يك از آنها احاديثى از پيشوايان معصوم، از
منابع مورد اعتماد و استناد نقل كرديم و آنها را
از نظر سندى بررسى نموديم و صحت آنها را در
بالاترين سطح به اثبات رسانديم. آنگاه ديگر
احاديث را به عنوان شاهد و مؤيّد آورديم و روشن شد
كه اينها در آستانه ظهور تحقق پيدا مىكنند و از
اين جهت مهم هستند كه روز ظهور را دقيقاً مشخص
مىكنند. مثلاً هنگامى كه سفيانى بر سوريه، اردن و
فلسطين سيطره يافت، دقيقاً هشت ماه بعد حجت
پروردگار ظهور مىكند. ولى ديگر نشانهها (علائم
غيرحتمى) چنين كاربردى ندارند. لذا لزوم تفكيك
علائم حتمى از غيرحتمى روشن مىشود، به ويژه كه
برخى از مراجع تقليد فرا گرفتن اين نشانهها را
شرعاً واجب شمردهاند.
همچنين روشن شد كه از اين نشانهها، دو نشانه:
خروج سفيانى و خروج يمانى همزمان و دقيقاً هشت
ماه قبل از ظهور رخ مىدهد.
نفسزكيه دقيقاً روز 25 ذيحجه؛ 62 روز بعد از ظهور
كشته مىشود و 15 روز بعد، يعني روز دهم محرم
(عاشورا) قيام جهانى آغاز مىشود.
بانگ آسمانى دقيقاً مقارن با ظهور، شب جمعه، شب
بيست و سوم ماه رمضان تحقق مىيابد. و خسف بيدا
در حدود يكماه بعد از ظهور انجام مىپذيرد. قتل
نفسزكيه دقيقاً سه ماه و دو روز بعد از ظهور (25
ذيحجه) واقع مىشود.
قيام جهانى 15 روز بعد از آن و دقيقاً سه ماه و
هفده روز بعد از ظهور، روز شنبه دهم محرم الحرام
(روز عاشورا) آغاز مىشود.
در نتيجه قتل نفسزكيه و خسف بيدا، از علامات ظهور
به معناى اخص كلمه نمىباشند، بلكه علامت خروج و
قيام جهانى آن حضرت مىباشند.
اللهم عجل لوليك الفرج و العافية و النّصر،
و
اجعلنا من اعوانه و انصاره، آمين.
پاورقي :
----------------------------------------
1.خلیل، العین، ترتیب كتاب العین، ص 616 .
2.
سوره ذاریات (51)، آیه 13.
3.
ابن فارس، معجم مقاییس اللغة، ج 4، ص 472.
4.
سوره عنكبوت (29)، آیه 2.
5.
خلیل، همان، ص 732.
6.
ابن فارس، همان، ج 5، ص 238.
7.
خلیل، همان، ص 411.
8.
ابن فارس، همان، ج 3، ص 260.
9.
همان، ص 261.
10.
در قاهره، دمشق و بیروت مكرر به چاپ رسیده
است.
11.
خلیل، همان، ص 574.
12.
ابن فارس، همان، ج 4، ص 109.
13.
براى كتابشناختى آنها ر.ك: نگارنده،
كتابنامه حضرت مهدى، ج 2، ص 528 - 520.
14.
نجاشى، الرجال، ص 390، رقم 1049.
15.
ابنحجر عسقلانى وثاقت او را از احمد حنبل، معین،
عجلى و ابوحاتم نقل كرده و خود طبق نظر آنها اظهار
نظر كره است . ر.ك: ابن حجر، فتح البارى، جلد
مقدمه، ص 447.
16.
از جمله: نسخه كتابخانه بیریتیش میوزیم، لندن،
تاریخ استنساخ 706 ه.ق و نسخه كتابخانه عاطف
افندى، استانبول، به تاریخ 687 ه.ق .
17.
این كتاب دهها بار در ایران، لبنان و عراق به نام:
الملاحم والفتن چاپ شده و اخیراً به نام اصلى خود:
التشریف بالمنن فی التعریف بالفتن، در قم چاپ و
منتشر شده است.
18.
ر.ك: ابن حماد، الفتن؛ ابن حنبل، الفتن؛
شیخ فادى اسعد نصیف، الفتن والمحن.
19.
ر. ك: ابن المنادى، الملاحم، تحقیق
عُقَیلى؛ سید ابن طاووس، الملاحم والفتن.
20.
ر.ك: بزرنجى، الاشاعة لا اشراط الساعة؛ یوسف بن
وابل، اشراط الساعة؛ صلاح الدین محمود، اشراط
الساعة الصغرى و الكبرى؛ محمد سلامه جبر، اشراط
الساعة واسرارها؛ قاضى محمد ابن كنعان، اشراط
الساعة وامور الآخرة.
21.
سوره زمر (39)، آیه 69.
22.
صافى گلپایگانى، منتخب الأثر، ج 3، ص 303.
23.
شیخ صدوق، كمالالدین، ج 2، ص 650، ب 57، ج
7.
24.
اسامى آن پنج واسطه و منبعى كه بر توثیق
آنها تأكید و تصریح نمودهاند:
محمدبن حسن بن احمد بن ولید، ر.ك: نجاشى، الرجال،
ص 383.
حسینبن حسن بن ابان، ر.ك: ابن داود، الرجال، ص
270.
حسینبن سعید بن حماد بن مهران، ر.ك: شیخ طوسى،
الفهرست، ص 112.
محمدبن ابى عمیر، ر.ك: شیخ طوسى، الفهرست، ص 218.
عمربن حنظله، كه امامصادقعلیه السلام بر صداقت
او تصریح فرموده است. ر.ك: كلینى، الكافى، ج 3، ص
275.
25.
حمیرى، قرب الاسناد، ص 373، ح 1329.
26.
شیخ طوسى، الفهرست، ص 167، رقم 439.
27.
این دو واسطه عبارتند از: احمدبن محمد بن عیسى
اشعرى، براى وثاقت او: ر.ك: شیخ طوسى، الرجال، ص
366، و علىبن اسباط، براى وثاقت او: ر.ك: نجاشى،
الرجال، ص 252، رقم 663.
28.
شیخ صدوق، كمالالدین، ج 2، ص 652، ب 57، ح
14.
29.
نجاشى، الرجال، ص 389، رقم 1049.
30.
شیخ صدوق، كمالالدین، ج 2، ص 503، ب 45
ذیل ح 31.
31.
همان، ج 1، ص 3.
32.
این پنج واسطه عبارتند از:
محمدبن موسىبن متوكل، براى وثاقتش ر.ك: ابنداود،
الرجال، ص 185؛ علامه حلى، الرجال، ص 149، رقم 58؛
سیدبن طاووس، فلاحالسائل، ص 158، فصل 19.
عبداللَّهبن حمیرى، براى وثاقتش ر.ك: شیخ طوسى،
الفهرست، ص 167، رقم 439.
احمدبن محمدبن عیسى، براى ثاقتش ر.ك: شیخ طوسى،
الرجال، ص 366.
حسنبن محبوب براى وثاقتش ر.ك: شیخ طوسى، الفهرست،
ص 96، رقم 162.
ابوحمزه ثمالى، براى وثاقتش ر.ك: نجاشى، الرجال، ص
115، رقم 296.
33.
نعمانى، الغیبة، ص 300، ب 18، ح 1 .
34.
نجاشى، الرجال،ص 383، رقم 1043.
35.
این پنج واسطه عبارتند از:
احمدبن محمدبن سعید، مشهور به: ابن عقده، براى
وثاقتش
ر.ك: نجاشى، الرجال، ص 94، رقم 233.
محمدبن فضلبن ابراهیمبن قیسبن رمانه، براى
وثاقتش ر.ك: نجاشى، الرجال، ص 340، رقم 911.
حسنبن علىبن فضال، براى وثاقتش ر.ك: شیخ طوسى،
الفهرست، ص 97، رقم 164.
ابواسحاق، ثعلبةبن میمون، براى وثاقتش
ر.ك: شیخطوسى، اختیار معرفةرجال، ص 412،
رقم 776.
عیسىبن اعین، براى وثاقتش
ر.ك: نجاشى، الرجال، ص 296، رقم 803.
36.
شیخ صدوق، كمالالدین، ج 2، ص 651؛ راوندى،
الخرائج والجرائح، ج 3، ص 1150؛ نیلى، منتخب
الأنوار المضیئة، ص 28؛ علامه مجلسى، بحارالأنوار،
ج 52، ص 205.
37.
طبرسى، اعلام الورى، ج 2، ص 282؛ شیخ
حرعاملى، اثبات الهداة، ج 3، ص 721.
38.
سلمى، عقدالدرر، ص 91.
39.
سید ابن طاووس، التشریف بالمنن، ص 296، ح
417.
40.
ابن منادى، الملاحم، ص 77.
41.
نعیم بن حماد، الفتن، ص 221، ب 29، ح 814.
42.
مقدسى، فرائد فوائد الفكر، ص 305.
43.
سفارینى، لوائح الانوار البهیة، ج 2، ص 75.
44.
نعیم بن حماد، الفتن، ص 276؛ سیوطى، الحاوى
للفتاوى، ج 2، ص 70.
45.
سید رضى، نهجالبلاغه، خطبه 101.
46.
ابنمنظور، لسانالعرب، ج 8، ص 81.
47.
بحرانى، شرح نهجالبلاغه، ج 3، ص 11.
48.
سوره اسراء (17)، آیه 60.
49.
قرطبى، الجامع الأحكامالقرآن، ج 10، ص
283؛ بحرانى، البرهان، ج 6، ص 107 - 104.
50.
شیخ صدوق، كمالالدین، ج 2، ص 651؛ طبرسى، اعلام
الورى، ج 2، ص 282؛ راوندى، الخرائج والجرائح، ج
3، ص 1150؛ شیخ حرعاملى، اثبات الهداة، ج 3، ص
721.
51.
نعمانى، الغیبة، ص 306؛ شیخ طوسى، الغیبة، ص 461؛
علامهمجلسى، بحارالأنوار، ج 52، ص 216؛ سلمى،
عقدالدرر، ص 54؛ مقدسى، فرائد الفوائدالفكر، ص
299.
52.
سیدابن طاووس، التشریف بالمنن، ص 296، ب
79.
53.
شیخ صدوق، معانىالأخبار، ص 346.
54.
متقى هندى، البرهان، ص 113؛ همو، كنزالعمال، ج 11،
ص 284؛ سلمى، عقدالدرر، ص 72؛ سفارینى، لوائح
الانوارالبهیه، ج 2، ص 75.
55.
شیخ طوسى، الغیبة، ص 444؛ شیخ حر، اثبات
الهداة، ج 3، ص 727.
56.
مقدسى، البدء والتاریخ، ج 2، ص 177.
57.
عبدالامیر، الاسرار فیما كنّى وعرف به
الاشرار، ج 4، ص 288.
58.
شیخ صدوق، كمالالدین، ج 2، ص 651، ب 57، ح
10.
59.
این شش واسطه عبارتند از:
احمد بن زیاد بن جعفر همدانى، از مشایخ صدوق، براى
وثاقتش ر.ك: شیخ صدوق، كمالالدین، ج 2، ص 369، ب
34، ذیل ح 6
علىبن ابراهیم، براى وثاقتش ر.ك: نجاشى، الرجال،
ص 260، رقم 680
ابراهیمبن هاشم، براى وثاقتش ر.ك: سید ابن طاووس،
فلاح السائل، ص 158، فصل 16
محمدبن ابىعمیر، براى وثاقتش ر.ك: شیخ طوسى،
الفهرست، ص 218، رقم 617
حمادبن عیسى، براى وثاقتش ر.ك: همان، ص 115، رقم
240
عمربن یزید، بریا وثاقتش ر.ك: همان، ص 184، رقم
502
60.
شیخ طوسى، كمالالدین، ج 2، ص 651؛ طبرسى،
اعلام الورى، ج 2، ص 282؛ نیلى، منتخب الأنوار
المضیئة، ص 28
61.
نعیم بن حماد، الفتن، ص 222؛ سلمى، عقد الدرر، ص
73؛ متقى هندى، البرهان، ص 113؛ همو، كنز العمال،
ج 11، ص 284؛ سفارینى، لوائح الانوار البهیة، ج 2،
ص 75؛ مقدسى، فرائد فوائد الفكر، ص 603.
62.
شیخ صدوق، كمالالدین، ج 2، ص 651، ب 57، ح
10.
63.
نعمانى، الغیبة، ص 306، ب 19، ح 18.
64.
سلمى، عقد الدرر، ص 73؛ متقى هندى، كنز العمال، ج
14، ص 272؛ همو، البرهان، ص 113؛ سیوطى الدر
المنثور، ج 5، ص 241؛ همو، الحاوى للفتاوى، ج 2، ص
61؛ قنوجى، الاذاعة، ص 135.
65.
حاكم، المستدرك للصحیحین، ج 4، ص 520.
66.
سلمى، عقد الدرر، ص 93.
67.
مقدسى، فرائد فوائد الكفر، ص 320.
68.
سلمى، عقد الدرر، ص 92.
69.
سوره سبأ (34)، آیه 51.
70.
طبرى، جامع البیان، ج 22، ص 72؛ قرطبى،
الجامع لاحكام القرآن، ج 14، ص 315.
71.
نام شهرى در نزدیكى انبار در غرب كوفه،
ر.ك: یا قوت، معجم البلدان، ج 3، ص 759.
72.
سلمى، عقد الدرر، ص 77؛ مقدسى، فرائد فوائد
الفكر، ص 310.
73.
نعیمبن حماد، الفتن، ص 235، ب 33، ح 873.
74.
مقدسى، فرائد فوائد الفكر، ص 320.
75.
اين حديث در زير عنوان: بازشناسى
علائمحتمى از شيخ صدوق نقل كرديم و صحت سندش را
اثبات كرديم.
76.
كلينى، الكافى، ج 8، ص 258، ح 483.
77.
اين پنج واسطه عبارتند از:
محمد بن يحيى العطار، براى وثاقتش ر.ك: نجاشى،
الرجال، ص 353، رقم 946.
احمد بن محمد بن عيسى، براى وثاقتش ر.ك: شيخ طوسى،
الرجال، ص 366.
على بن الحكم، براى وقاقتش: ر.ك: شيخ طوسى،
الفهرست، ص 151، رقم 376.
ابو ايوب خزاز - ابراهيم بن عيسى - براى وثاقتش
ر.ك: نجاشى، الرجال، ص 20، رقم 25.
عمر بن حنظله، براى وثاقتش ر.ك: كلينى، الكافى، ج
3، ص 275.
78.
علامه مجلسى، مرآة العقول، ج 26، ص 406.
79.
نعمانى، الغيبة، ص 252، ب 14، ح 11.
80.
همان، ص 277، ب 14، ح 60.
81.
فضلبن شاذان، اثباتالرجعة؛ مختصر اثباتالرجعة،
تراثنا، ش 15، ص 216، ح 18؛ مير لوحى،
كفايةالمهتدى، ص 280، ح 39؛ خاتونآبادى، كشف
الحق، ص 182، ح 30.
82.
آن دو واسطه عبارتند از:
صفوانبن يحيى، براى وثاقتش ر.ك: نجاشى، الرجال، ص
197، رقم 524.
محمدبن حمران، براى وثاقتش ر.ك: نجاشى، الرجال، ص
359، رقم 965.
83.
شيخ صدوق، كمالالدين، ج 1، ص 331، باب 32،
ح 16.
84.
نعيم بن حماد، الفتن، ص 231، ح 855.
85.
فضلبن شاذان، مختصر اثباتالرجعة، تراثنا، ش 15،ص
215؛ مير لوحى، كفايه المهتدى، ص 262؛ خاتون
آبادى، كشف الحق،ص 169.
86.
اين سه واسطه عبارتند از:
محمد بن ابى عمير، براى وثاقتش ر.ك: شيخ طوسى،
الفهرست،ص 218،رقم 617.
جميل بن دراج، براى وثاقتش ر.ك: نجاشى، الرجال، ص
126، رقم 617.
زرارةبن اعين، براى وثاقتش ر.ك: نجاشى، الرجال، ص
175،رقم 463.
87.
نعمانى، الغيبة، ص 305، ب 18، ح 15؛ شيخ
طوسى، الأمالى، ص 661، م 35، ح 20.
88.
شيخ طوسى، الغيبة، ص 447، ح 444؛ شيخ
حرعاملى، اثبات الهداة، ج 3، ص 728، ح 58.
89.
نعمانى، الغيبة، ص 253؛ شيخ حر، اثبات
الهداة، ج 3، ص 735.
90. علامه مجلسى، بحارالأنوار، ج 52، ص 274؛ هيئت
تحريريه، موسوعة احاديث امير المؤمنين، ج 1، ص
318.
91. نعمانى، الغيبة، ص 255، ب 14، ح 13.
92. فضلبن شاذان، اثباتالرجعة - محظوط - مختصر
اثباتالرجعة، تراثنا، ص 216، ح 17، خاتون آبادى،
كشف الحق، ص 173، ح 29.
93.
اين سه واسطه عبارتند از:
محمد بن ابى عمير، براى وثاقتش ر.ك: شيخ طوسى،
الفهرست، ص 218، رقم 617.
سيف بن عميره، براى وثاقتش ر.ك: نجاشى، الرجال، ص
189، رقم 504؛ شيخ طوسى، الفهرست، ص 140، رقم 333؛
ابن شهر آشوب، معالم العلماء، ص 56، رقم 377؛ ابن
حجر، تهذيب التهذيب، ج 2، ص 470، رقم 3182.
بكر بن محمد ازدى، براى وثاقتش ر.ك: نجاشى،
الرجال، ص 108، رقم 273؛ شيخ طوسى، اختيار
معرفهالرجال، ص 592، رقم 1107؛ علامه حلى،
الرجال، (خلاصةالاقوال)، ص 25.
94.فضلبن شاذان، اثباتالرجعة - محظوط -؛ تراثنا،
ش 15، ص 215، ح 16؛ مير لوحى، كفاية المهتدى، ص
262؛ خاتونآبادى، كشف الحق، ص 169.
95. نعمانى، الغيبة، ص 255، ب 14، ح 13.
96.شيخ طوسى، الأمالى، ص 661، م 35، ح 19؛ علامه
مجلسى، بحارالأنوار، ج 47، ص 297؛ همو، ج 52، ص
275، ح 170.
97. سيد ابن طاووس، فلاح السائل، ص 171؛ علامه
مجلسى، بحارالأنوار، ج 86، ص 62.
98. حافظ برسى، مشارق انوار اليقين، ص 247؛ علامه
مجلسى، بحارالأنوار، ج 51، ص 163؛ كاظمى، بشارة
الاسلام، ص 254.
99.ابونعيم، دلائل النبوة، ج 1، ص 140 ص 125 122؛
ابن هشام، السيرةالنبوية، ج 1، ص 194 - 190 ص158
ص128 - 124
100.نعيم به حماد، الفتن، ج 1، ص 401، ح 1208.
101.همان، ص 120، ح 283.
102. سيد ابن طاووس، فلاح السّائل، ص 171.
103. همو، التشريف بالمنن، ص 77، ب 20، ح 22.
104.نعيم بن حماد، الفتن، ص 231 و 300، ح 855 و
1153.
105.سيد ابن طاووس، التشريف بالمنن، ص 295، ب 79،
ح 417.
106.همان، ص 281، ب 70، ح 407.
107.كلينى، الكافى، ج 8، ص 189، ح 285.
108. اين چهار واسطه عبارتند از:
محمد بن يحيى العطار، براى وثاقتش ر.ك: نجاشى،
الرجال، ص 353، رقم 946.
احمد بن محمد بن عيسى، براى وثاقتش ر.ك: شيخ طوسى،
الرجال، ص 366.
حسن بن محبوب، براى وثاقتش ر.ك: شيخ طوسى،
الفهرست، ص 96، رقم 162.
يعقوب سراج، براى وثاقتش ر.ك: نجاشى، الرجال، ص
451، رقم 1217.
109. نعمانى، الغيبة، ص 305؛ طبرسى، مجمع البيان،
ج 8، ص 622.
110.فضلبن شاذان، اثباتالرجعة - محظوط - مختصر
اثباتالرجعة، تراثنا، ش 15، ص 215، ح 16؛ مير
لوحى، كفاية المهتدى، ص 262؛ خاتون آبادى، كشف
الحق، ص 169.
111.نعمانى، الغيبة، ص 256، ب 14، ح 13.
112.
همان، ص 252، ح 11.
113.
كلينى، الكافى، ج 8، ص 258، ح 484.
114.
شيخ صدوق، كمالالدين، ج 2، ص 516؛ شيخ
طوسى، الغيبة، ص 395؛ طبرسى، اعلام الورى، ج 2، ص
260.
115.
سوره ق (50)، آيه 42 - 41.
116.
قندوزى، ينابيع المودة، ج 3، ص 251، ب 71،
ح 50.
117.
على بن ابراهيم، تفسير قمى، ج 2، ص 327؛
فيض كاشانى، الصافى، ج 6، ص 543؛ بحرانى، البرهان،
ج 9، ص 204؛ همو، المحجة، ص 209.
118.
قندوزى،ينابيع المودة، ج 3، ص 297، ب 78، ح
8.
119.
فيض كاشانى، الصافى، ج 6، ص 543.
120.
شيخ صدوق، كمالالدين، ج 2، ص 650.
121.
سوره شعراء (26)، آيه 4.
122.
نعمانى، الغيبة، ص 251، ب 14، ح 8.
123.
حلى، مختصر بصائر الدرجات، ص 459؛ استر
آبادى، الرجعة، ص 161؛ بحرانى، البرهان، ج 7، ص
215؛ همو، المحجّة، ص 160.
124.
سيد شرف الدين، تأويل الآيات الباهرة، ج 1،
ص 386؛ شيخ حرّ، اثبات الهداة، ج 3، ص 563؛
بحرانى، حلية الابرار، ج 5، ص 293.
125.
نعمانى، الغيبة، ص 260؛ بحرانى، همان، ص
291.
126.
بحرانى،المحجه، ص 157؛ همو، حليه الابرار،
ج 5، ص 295.
127.
شيخ طوسى، الغيته، ص 177؛ شيخ حرعاملى ،
اثباتالهداة، ج 3، ص 502؛ علامه مجلسى،
بحارالانوار،ج 52،ص 285.
128.
كلينى، الكافى، ج 8، ص 258؛ بحرانى، حلية
الابرا، ج 5، ص 289.
129.
علي بن ابراهيم، تفسير قمى، ج 2، ص 118؛
فيض كاشانى، الصافى، ج 5، ص 316.
130.
نعمانى، الغيبة، ص 261؛ بحرانى، البرهان، ج
7، ص 212.
131.
شيخ صدوق، كمالالدين، ج 2، ص 372؛ خزاز،
كفايةالأثر، ص 271؛ طبرسى، اعلامالورى، ج 2، ص
241؛ حموينى، فرائدالسّمطين، ج 2، ص 337؛ قندوزى،
ينابيع المودة، ج 3، ص 297.
132.
متقى هندى، البرهان، ص 71.
133.
شيخ مفيد، الاختصاص، ص 208، علامه مجلسى،
بحارالأنوار، ج 52، ص 304.
134.
كامل سليمان، روزگار رهايى، ج 2، ص 867، ح
1331.
135.
متقى هندى، البرهان، ص 72.
136.
شيخ صدوق، كمالالدين، ج 2، ص 650.
137.
سلمى، عقد الدرر، ص 110.
138.
نعمانى، الغيبة، ص 264، ح 28.
139.
شيخ صدوق، كمالالدين، ج 2، ص 372؛ خزاز،
كفاية الأثر، ص 271؛ طبرسى، اعلام الورى، ج 2، ص
241.
140.
شيخ طوسى، الغيبة، ص 440؛ حلّى، مختصر
بصائر الدرجات، ص 109؛ مسعودى، اثبات الوصية، ص
227.
141.
نعمانى، الغيبة،ص 264،ح 27.
142.
شيخ صدوق، كمالالدين،ج 2،ص650،ب 57،ح 8.
143.
شيخ طوسى، الغيبة،ص435،ح 425؛ طبرسى، اعلام
الورى، ج2،ص 279.
144.
متقى هندى، البرهان، ص 75، ح 10.
145.
نعمانى، الغيبة، ص 254؛ شيخ حر، اثبات
الهداة، ج3، ص 735.
146.
شيخ صدوق، كمالالدين،ج2، ص652ص650، ح
6و16.
147.
فضلبن شاذان، اثباتالرجعة، محظوط؛ مختصر
اثبات الرجعة، تراثنا، ش15،ص218،ح
20؛ميرلوحى،كفايه المهتدى، ص 286؛خاتون آبادى، كشف
الحق،ص 187،ح 32؛ شيخ حر، اثبات الهداة،ج3،ص 570؛
محدث نورى، كشف الاستار،ص 222
148.
فضلبن شاذان، همان؛ مير لوحى، همان،ص 277؛
خاتون آبادى، همان،ص188؛ شيخ طوسى،الغيبة،ص452؛
شيخ حر، همان،ص514،ح 352.
149.
نعيم بن حماد، الفتن، ص 185، ح 641؛
هيثمى،مجمع الزوائد، ج7،ص 310.
150.
و آنها عبارتند از: احمدبن محمدبن ابىنصر
بزنطى، براى وثاقتش ر.ك: نجاشى، الرجال،ص 75،رقم
180؛ شيخ طوسى،الرجال، ص 366؛ شيخ طوسى، الرجال، ص
366؛ همو، الفهرست، ص 61، رقم 63.
عاصمبن حُمَيد، براى وثاقتش ر.ك: نجاشى، الرجال،
ص 301، رقم 821.
محمدبن مسلم، براى وثاقتش ر.ك: نجاشى، الرجال، ص
323، رقم 882.
151.
ر.ك: حاكم، مستدرك الصحيحين،ج4،ص 518؛
هيثمى، مجمع الزوائد، ج 7،ص 310؛ ابوعبدالله ايمن،
الفتن، ص 185، ذيل ح 641.
152.
نعمانى، الغيبة،ص 254؛ متقى هندى،
البرهان،ص109.
153.
همان
154.
سلمى،عقدالدرر، ص137.
155.
نعمانى، الغيبة،ص 290،ب 16،ح 6.
156.
نعمانى، الغيبة، ص181؛ خزاز، كفايهالاثر،
ص 159؛ شيخ طوسى، الغيبة، ص439؛ حلى، مختصر
بصائرالدرجات، ص 478؛ قطب راوندى، الخرائج
والجرائح، ج3، ص 1168،ح 65؛ شيخ حر، اثباتالهداة،
ج3، ص726، ح 50.
157.
نعمانى، الغيبة،ص 262،ب 14،ح 22.
158.
شيخ مفيد، الاختصاص، ص 208.
159.
سوره قصص (28)، آيه 81.
160.
ياقوت، معجم البلدان، ج1، ص 523.
161.
سوره نسا (4)، آيه 47.
162.
ثعلبى، الكشف و البيان، ج 3، ص 324.
163.
عياشى، التفسير، ج 1، ص 402، ح 990؛
نعمانى، الغيبة، ص 280؛ شيخ مفيد، الاختصاص، ص
256؛ بحرانى، البرهان، ج 3، ص 115.
164.
سلمى، عقد الدرر، ص 89.
165.
سوره سبأ (34)، آيه 51.
166.
طبرى، جامع البيان، ج 22، ص 73؛ ثعلبى،
الكشف والبيان، ج 8، ص 95؛ طبرسى، مجمع البيان، ج
8، ص 622.
167.
نعمانى، الغيبة، ص 305، ب 18، ح 14.
168.
سليم بن قيس، كتاب سليم، ص 159.
169.
نعيم بن حماد، الفتن، ص 258، ح 950.
170.
ابو حمزه ثمالى، تفسير القرآن الكريم، ص
274؛ طبرسى، مجمع البيان، ج 8، ص 621.
171.
سلمى، عقد الدرر، ص 79 - 76.
172.
همان.
173.
ابنحماد، الفتن، ص 257؛ سيوطى،
الحاوىللفتاوى، ج 2، ص 67.
174.
سوره كهف (18)، آيه 74.
175. ابو الفرج اصفهانى، مقاتل الطالبين، ص 203.
176.
احمدحنبل، المسند، چ دارالفكر، بيروت، ج 2،
ص 10، ح 3571 و 3572، ص 123، ح 4098.
177.
طبرانى، المعجم الكبير، ج 10، ص 137 - 131،
ح 10230 - 10208.
178.
ابوداود، صحيح سننالمصطفى، ج 2، ص 207.
179.
ابو الفرج، مقاتل الطالبيين، ص 204.
180.
همان، ص 205.
181.
سيوطى، تاريخ الخلفاء، ص 272.
182.
حلى، مختصر بصائر الدرجات، ص 443، ح 522؛
علامه مجلسى، بحارالأنوار، ج 53، ص 82؛ ج 52، ص
273.
183.
شيخ مفيد، الارشاد، ج 2، ص 368؛ ابن فتال،
روضة الواعظين، ج 2، ص 15؛ اربلى، كشف الغمة، ج
3، ص 247؛ علامه مجلسى، بحارالأنوار، ج 52، ص
220.
184.
حلى، مختصر بصائر الدرجات، ص 443.
185.
شيخ مفيد، الارشاد، ج 2، ص 368.
186- همان، ص 371؛ طبرسى، اعلام الورى، ج 2، ص
279؛ نعمانى الغيبة، ص 435؛ شيخ حر، اثبات
الهداة، ج 3، ص 722
187. شيخ صدوق، كمالالدين، ج 2، ص 652؛ شيخ
طوسى، الغيبة، ص 435؛ شيخ حر، همان.
188.
فضلبن شاذان، اثباتالرجعة - محظوط -؛
مختصر اثباتالرجعة، تراثنا، ش 15، ص 217، ح 18؛
ميرلوحى، كفاية المهتدى، ص 280؛ خاتون آبادى، كشف
الحق، ص 182، ح 30.
189.
اين دو واسطه عبارتند از:
صفوان بن يحيى، براى وثاقتش ر.ك: نجاشى، الرجال، ص
197، رقم 524؛ شيخ طوسى، الرجال، ص 352؛ همو،
اختيار معرفة الرجال، ص 502، رقم 963.
محمد بن حمران، براى وثاقتش ر.ك: نجاشى، الرجال، ص
359، رقم 965.
190.
شيخ صدوق، كمالالدين، ج 1، ص 331؛ طبرسى،
اعلام الورى، ج 2، ص 292؛ اربلى، كشف الغمة، ج 3،
ص 324
191.
عياشى، التفسير، ج 1، ص 164، ح 222؛
بحرانى، البرهان، ج 2، ص 26، ح 694؛ علامه
مجلسى، بحارالأنوار، ج 52، ص 223.
192.
ابو الفرج اصفهانى، مقاتل الطالبين، ص
209.
193.
شيخ صدوق، كمالالدين، ج 2، ص 649؛ شيخ
مفيد، الارشاد، ج 2، ص 374؛ شيخ طوسى، الغيبة، ص
445؛ طبرسى، اعلام الورى، ج 2، ص 281.
194.
نعمانى، الغيبة، ص 258؛ علامه مجلسى،
بحارالأنوار، ج 52، ص 234.
195.
ابن ابى الحديد، شرح نهج البلاغه، ج 19، ص
131.
196.
علامه مجلسى، بحارالأنوار، ج 52، ص 307.
197.
حائرى يزدى، الزام الناصب، ج 2، ص 177.
198.
مقدسى، عقد الدرر، ص 116.
199.
ابن ابى شيبه، المصنف، ج 8، ص 679، ح 199؛
متقى هندى، البرهان، ص 112.
200.
مقدسى، عقد الدرر، ص 119.
|