خطبه 100
«
و خلَّف فينا رايةَ الحقِّ ، مَن تَقدَّمها
مَرق ، و مَن تَخلَّف عَنها زَهق ، و مَن لَزِمها
لَحَق ، دليلُها مَكيثُ الكَـلام ، بَطـِىءُ
القِيام ، سَريعٌ إذا قَام ، فإذا أنتُم أَلَنتم
لَه رِقابَكم ، و أَشَرتم إليه بِـأَصابِعِكم
جاءَهُ المَوتُ فذَهَب بِه فَلَبِثتُم بَعدَه
ماشاءَ اللهُ ، حتَّى يُطلِعَ اللهُ لَكم مَن
يَجمَعُكم ، و يَضُـمُّ نَشرَكم ، فلاتَطمَعوا فِى
غَيرِ مُقبِل ، و لاتَيأَسُوا مِن مُدْبِر ، فإنَّ
المُدْبرَ عَسى أن تَزِلَّ بِهِ إِحدَى
قائِمَتَـيْهِ ، و تَثبُتَ الأُخرَى ، فَتَرجِعَا
حتَّى تَثْبُـتا جَمِيعاً »
او
( پيامبر ) پرچم حق را برافراشت و در ميان ما به
يادگار گذارد; آن كس كه از زير سايه اين پرچم پاى
پيش نهد از شريعت اسلام خارج گردد; و آن كس كه از
پيرويش سر باز زند به هلاكت رسد; و سرانجام كسيكه
زير سايه اين پرچم به پيش رود راه سعادت پيموده و
به آن دست يابد.
پرچمدار اين پرچم با شكيبائى و آرامش سخن گويد; و
با كندى و تأنى در اجراى كارها بپا خيزد; امّا چون
بپا خواست بسى شتاب كند تا به پيروزى نهائى رسد;
پس آنگاه كه سر در گرو فرمانش نهاديد ، و با
سرانگشت به سويش اشاره كرديد ، دوران او سپرى شده
و مرگش فرارسد.
از
آن پس ناگزير مدتى كه مشيت الهى اقتضاء كند در
انتظار بسر بريد ، آنگاه خداوند شخصيتى را
برانگيزد تا شما را ( كه به اختـلاف و جـدائى
گرائيده ايد ) جمع كند و پراكندگى شما را سر و
سامان بخشد. پس به كسيكه ( چيزيكه ) رو نكرده دل
مبنديد; و از آن كه رو گردانده نااميد مشويد( [3]
).
آگاه باشيد كه آل محمّد صلَّى الله عليه و آله
همانند ستارگان اين گنبد مينا باشند; آن هنگام كه
يكى از آنها غروب كند ديگرى بدرخشد.
گوئى چنان است كه در پرتو آل محمد(ص) نعمتهاى الهى
را بر شما فراوان و تمام شده مى بينم; و آنچه را
كه آرزويش را در دل مى پرورانديد بدان دست يافتيد.
ابن ابى الحديد مى نويسد:امام اين خطبه را در
سومين جمعه زمامدارى خود ايراد فرمود; و ضمن آن به
مطالبى پيرامون احوال خود اشاره كرد.
سپس همچون ديگر شارحان ، بى چون و چرا هدف از
ايراد اين خطبـه را پيشگـوئى از مهـدى و توصيف آن
حضرت دانسته و مى گويد: شخصى را كه خدا
برمى انگيزد از اهل بيت است; و اين سخن اشاره به
مهـدى آخرالزمان مى باشد و در نزد ما ( اهل تسنن )
غير موجود است و از اين پس وجود پيدا خواهد كرد; و
به عقيده اماميه اكنون موجود مى باشد( [4] ).
اكنون لازم است كه درباره « و لاتَيأَسُوا مِن
مُدْبِر » توضيح دهيم كه معنى آن اين است كه از
كسيكه روگردانده مأيوس و نااميد مشويد; و مصداق آن
غيبت حضرت مهدى(ع) و روگردانى آن حضرت از تصدّى
رياست و زعامت ظاهرى باشد ، تا هنگام ظهور.
ولى ابن ابى الحديد به خاطر فرار از رفتن زير بار
ولادت آن بزرگوار و غيبتش به دست و پا افتاده ، و
خواسته است وانمود كند لازمه « مُدْبِر » بودن ،
موجود بودن است ، و در صرت عدم تولّد و موجود
نبودن ، تعبير به ادبار و روگردانى غلط است و
مفهوم معقولى ندارد.
آنگاه كلمه « و لاتَيأَسُوا مِن مُدْبِر » را اين
چنين معنا مى كند كه هرگاه اين مهدى از دنيا رفت و
فرزندانش را بجانشينى برگزيد و كار يكى از آنها به
اضطراب و ناپايدارى گرائيد ، پس مأيوس نشويد و به
شكّ نيفتيد و نگوئيد شايد ما در پيروى اينان دچار
اشتباه شده ايم ، زيرا . . .
اكنون اين گونه بيراهه روى در تفسير كلام روشن
امام(ع) را ، جز به مخالفت با واقعيات وتعصب
مذهبى ، بر چه چيز مى توان تطبيق كرد؟! جوابش به
عهده خود خوانندگان است و نيازى به توضيح ندارد.
خطبه 138:
« يَعطِفُ الهَوى عَلَى الهُدى ، إذا عَطَفُوا
الهُدى عَلَى الهَوى ، و يَعطِفُ الرَّأىَ عَلَى
القُرآنِ ، إذا عَطَفُوا القرآنَ على الرَّأىِ ،
حتَّى تَقُومَ الحَربُ بِكم عَلى ساق ، بادِياً
نَواجِذُها ، مَملُوءَةً أَخْلافُها ، حُلْواً
رَضاعُها ، عَلْقَماً عاقِبَتُها »
او
هواى نفس را به هدايت و رهنمود الهى بر
مى گرداند ، آن هنگام كه مردم هدايت الهى را به
خواسته هاى نفسانى بر گردانده اند.
و
آنگاه كه مردم قرآن را تفسير به رأى كنند او آراء
و نظريات را به قرآن گرايش دهد.
ابن ابى الحديد پيرامون اين فراز سخنان امام
على(ع) مى گويد:
اين كلام اشاره به امامى است كه خداوند او را در
آخرالزمان به وجود مى آورد و همو باشد كه در
روايات و آثار به او نويد داده شده است ; و مقصود
از گرايش به قرآن ، لغو احكام صادره از روى رأى و
قياس ، و منع از عمل بر طبق گمان و تخمين ، و
جايگزين كردن عمل بر طبق قرآن است.
بدين ترتيب ابن ابى الحديد به پيشگوئى
اميرمؤمنان(ع) از ظهور و قيام حضرت مهدى(ع) ، و
نقش او در حاكميت هدايت الهى و قرآن بجاى هوى و
هوس و رأى و قياس ــ كه روش عقيدتى و فقهى
اهل تسنن به ويژه فرقه حنفى را تشكيل مى دهد ــ
اعتراف نموده ، اما زير بار ولادت حضرت از پيش
نرفته ، و خاطر نشان مى كند كه بعداً متولّد خواهد
شد. و اين ادعا در مقدمه كتاب مردود گرديد.
اما آنچه ما خود از كلام اميرالمؤمنين على(ع) مى
فهميم اين است كه به طور كوتاه مى گوئيم:
برنامه كار و سازمان حكومت آن امام بزرگوار و
موعود اسلام ، همچون زمامداران جهان ، متكى بر هوى
و هوس ، و دين سازى و زورگوئى و قوانين تحميلى
نيست; بلكه بر اساس رشد عقلى و پيشرفتهاى علمى
است ، كه در سايه هدايت قرآن و تعاليم عاليه اسلام
و رهبرى حضرتش پايه گذارى مى شود.
همانطوريكه پيامبر عاليمقام اسلام(ص) ، در پرتو
قرآن و دستورات اسلام ، در مدت كوتاهى روح ايمان ،
يكتاپرستى ، نوعدوستى ، عدالت ، رفاه ، نظم و
امنيّت همه جانبه ، و علم و دانش را جايگزين عقايد
شرك آميز مذاهب باطل ، رذائل اخلاقى ، انواع
تبعيضات و تجاوزات ، فقر علمى ، و ديگر چيزها
نموده ، و سرانجام وضع نكبت بار زندگى جاهلى را از
ريشه دگرگون ساخت ; و عاليترين راه و رسم زندگى و
كسب سعادت را به مردم آموخت ; و درهاى ثروت مادى و
معنوى را بر روى آنان گشود.
و
امام(ع) در فراز بعد چنين خاطر نشان مى فرمايد كه:
رويدادها وحوادث بدانجا منتهى مى شود كه جنگ همه
را به پا خيزاند ، و همانند حيوان درنده اى كه در
موقع حمله دهان خود را براى دريدن شكار و بلعيدن
آن ، تا آخرين حد باز مى كند به شما نيشخند زند;
پستانهاى آن از شير پر گشته( [5] ); مكيدن شير آن
بس شيرين است ، و سرانجام بس زهرآگين.
آرى ، همانطور كه ديديم و مى بينيم ، در آغاز
جنگ ، نوعاً غنائم جنگى و موفقيتهائى نصيب
جنگجويان مى شود; و به اميد بهره بيشتر و پيروزى
كامل جنگ به ذائقه آنها شيرين مى آيد ، آنچنانكه
هريك از طرفين طرح آتش بس طرف ديگر را نمى پذيرد;
اما پايان شوم جنگ ، كشتار ، ويرانى ، معلولين
فراوان ، بيماريهاى روحى و جسمى ، غارت اموال ،
تجاوز به نواميس ، و انواع بدبختى ها است كه كام
جنگ افروزان و ملل جنگ زده را تلخ مى كند.
هم
اكنون نمونه آشكار آن را در جنگ خائنانه و تحميلى
عراق و ايران به چشم خود مى بينيم كه انواع كمكهاى
نظامى و سلاحهاى جنگى است كه با پولهاى سعودى و
همكاران خود فروخته اش از طرف مصر ، اردن ،
اسرائيل ، آمريكا ، شوروى و فرانسه سرازير عراق
مى شود; و مسلمانان فريب خورده يا خود فروخته بعثى
و مرتد را به ادامه جنگ عليه اسلام و مسلمانان
ايران تشجيع مى كند.
چنانكه جنگ اعراب و اسرائيل در رمضان ، جنگ
مسيحيان لبنان با مسلمانان اين كشور در چهار سال
پيش ، و حمله فعلى اسرائيل به لبنان ، و كشتار
بى رحمانه و بى حد و حساب مسلمانان اين سرزمين هم
نمونه هاى ديگرى از پيشگوئيهاى امام اميرالمؤمنين
على(ع) است.
امام(ع) اين چنين سخن را ادامه مى دهند كه:
« أَلا وَ فِى غَد ــ و سَيأْتى غَدٌ بِما لا
تَعرِفوُن ــ يَأخُذُ الْوَالِى مِن غَيرِها
عُمَّالِها عَلى مَساوِىءِ أَعْمَالِها ، و
تُخرِجُ لَهُ الأَرضُ أَفالِيذَ كَبِدِها ، و
تُلقِى إِلَيهِ سِلماً مَقاليدَها ، فَيُريكم كيفَ
عَدلُ السِّيرةِ ، وَ يُحيِى مَيِّـتَ الكِتابِ و
السُّـنَّةِ »
آگاه باشيد ، در فردا ـ فردائى كه از آمدنش و آنچه
همراه دارد نا آگاهيد ـ والى و زمامدار ( با اين
ويژگى كه بر اساس وراثت از حكومت هاى قبل ، يا بند
و بست با گروهها و احزاب چپ و راست ، يا سرسپردگى
به استعمارگران شرق و غرب روى كار نيامده ) ;
كارفرمايان و عمال آن حكومتها را بحسب تجاوزات و
خيانتهائى كه مرتكب شده اند ، محاكمه نموده ، به
كيفر رساند; و زمين پاره هاى جگر خود را براى او
بيرون آورد ، و از روى تسليم و فروتنى كليدهاى خود
( اختيار گوشه و كنار جهان ) را به سوى او اندازد;
و آنگاه او روش زمامدارى و آئين دادگسترى پيامبر
را به شما نشان دهد ، و آثار مرده و فراموش شده
كتاب و سنّت را دگر بار زنده ، و به اجراء و گسترش
در آورد.
ابن ابى الحديد در ذيل اين فراز نوشته است:
« أن الوالى يعنى امام الذى يخلقه الله تعالى فى
آخر الزمان »
بدون شك مقصود از والى در اين عبارت امامى است كه
خداوند او را در آخر الزمان خلق خواهد كرد.
كلمه « أفـاليذ » جمع « افلاذ » جمع « فلذ » بـه
معنى پاره جگر است ، و اين كنايه از گنج ها و
ذخائر زير زمينى امثال طلا ، نقره ، الماس ،
نفت ، و غيره است كه براى قائم به امر ( زمامدار )
آشكار خواهد شد; و در بعضى از تفاسير كلام
خداوند ، « وَ أَخرَجَتِ الأَرضُ أَثقَـالَها »(
[6] ) به همين موضوع تفسير شده است.
آنگاه گويد: اين مطلب در روايتى با تعبير « و قائت
له الارض أفلاذ كبدها »( [7] ) آمده ، كه معناى آن
چنين است: « زمين پاره هاى جگر و ذخائر خود را به
خارج پرتاب خواهد كرد. »
نيز ابن اثير پيرامون لغت « فلذ » گويد: از اخبار
سـاعت جمله « و تقـىء الارض أفلاذ كبدها » است; و
معنـاى اين جمله آنست كه زمين گنجهاى نهفته خود را
خارج مى كند ; و همانند اين كلام است آيه:
« وَ أَخرَجَتِ الأَرضُ أَثقَـالَها »( [8] ).
و
علامه قندوزى نيز اين فراز از كلام
اميرالمؤمنين(ع) را تحت عنوان « فى ايراد الكلمات
القدسية لعلى كرم الله وجهه ، التى ذكرها فى شأن
المهدى فى كتاب نهج البلاغه » آورده است( [9] ).
و
حاكم در « مستدرك » به نقل از مجاهد از ابن عباس
آورده كه گفت:
و
اما مهدى آنست كه پر مى كند زمين را از عدالت ،
همچنانكه پر شده باشد از ستم; و در اين موقع
چهارپايان و درندگان در امنيت بسر خواهند برد; و
زمين پاره هاى جگرش را بيرون اندازد.
مجاهد پرسيد: پاره هاى جگر زمين چيست؟
ابن عباس پاسخ داد: قطعاتى همانند ستونهائى از طلا
و نقره( [10] ).
خطبه 150:
« . . . يا قومِ هذَا إِبانُ وُرودِ كُلِّ
مَوعُود ، و دُنُوٍّ مِن طَلعةِ مَا لاَ تَعرفُون.
أَلا و إِنَّ مَن أَدركَها مِنَّا يَسرِى فِيهَا
بِسِراج مُنِير ، و يَحذُو فِيهَا عَلَى مِثالِ
الصَّـالِحِين ، لِيَـحُلَّ فِيهَا رِبقاً ، و
يُعتِقَ فِيهَا رِقَّاً ، و يَصدَعَ شَعْباً ، و
يَشعَبَ صَدعاً ، فِى سِترِة عَنِ النَّاس ، لاَ
يُـبصِرُ القَائِفُ أَثَرَهُ ، وَ لَو تَابَعَ
نَظَرَهُ . . . »
اى
مردم اكنون هنگام فرا رسيدن فتنه هائى است كه به
شما وعده داده شده; و نزديك است برخورد با
رويدادهائى كه حقيقت آن بر شما ناشناخته و مبهم
خواهد بود.
دانسته باشيد آنكس كه از طريق ما ( مهدى موعود
منتظر ) به راز اين فتنه ها پى برد و آن روزگار را
دريابد ، با مشعل فروزان هدايت ره بسپرد ، و به
سيره و روش پاكان و نيكان ( پيامبر و امامان معصوم
عليهم السلام ) رفتار نمايد ، تا در آن گير و دار
گره ها را بگشايد ، و بردگانِ در بند ظلم و
خودخواهى و ملّت هاى اسير استعمار را از بردگى و
اسارت برهاند ، توده هاى گمراهى و ستمگرى را
متلاشى و پراكنده سازد ، و حق طلبان را گردهم
آورد ، و بديگر عبارت تشكيلات كفر و ستم را بر هم
زند و جدائى و تفرقه اسلام و مسلمانان را تبديل به
يكپارچگى نموده و سامان بخشد.
اين رهبر ( مدتها بلكه قرنها ) در پنهانى از مردم
بسر برد و هر چند ديگران كوشش كنند تا اثرش را
بيابند ، نشانى از رد پايش نيابند.
در
اين هنگام گروهى از مؤمنان براى درهم كوبيدن
فتنه ها آماده شوند ، همچون آماده شدن شمشير كه در
دست آهنگر صيقل داده شده.
همينان چشمانشان به نور و فروغ قرآن روشن گردد ،
موج با شكوه تفسير قرآن در گوش دلشان طنين انداز
شود ، شامگاهان و صبحگاهان جانشان از چشمه حكمت و
معارف الهى سيراب گردد.
ابن ابى الحديد پيرامون اين سخن مى گويد:
جمله « و دُنُوٍّ مِن طَلعةِ مَا لاَ تَعرفُون »
كنايه از پيش آمدهاى مهم و رويدادهاى بى سابقه از
قبيل دابة الارض( [11] ) ، دجال ، فتنه ها و
كارهاى خارق العاده و وهم انگيز او ، ظهور
سفيانى ، و كشتار بيش از حد مردم است.
آنگاه مى نويسد:
امام با ايراد جمله « أَلا و إِنَّ مَن أَدركَها »
بذكر مهدى آل محمد(ص) پرداخته كه از كتاب و سنّت
پيروى مى كند.
و
جمله « فِى سِترة عَنِ النَّاس » بيانگر موضوع
پنهانى و غيبت اين شخصيت والا مقام مورد اشاره
است.
سپس مى گويد:
اين موضوع اماميه را در عقيده مذهبى ( ولادت حضرت
مهدى(ع) ) سودى نبخشد; هرچند كه پنداشته اند سخن
امام تصريح به گفته آنها درباره غيبت مهدى است;
زيرا جايز است كه خداوند اين چنين امامى را در آخر
الزمان بيافريند و مدتى در پنهانى بسر برد ، و
داراى مبلغين و نمايندگانى باشد كه دستورات او را
به اجرا در آورند ، و از آن پس ظهور نمايد و زمام
كشورها را بدست گيرد و حكومتها را زير سلطه خود
درآورد و جهان را مسخر فرمايد.( [12] )
اكنون توجه خوانندگان رابدين نكته جلب مى نمايد كه
ابن ابى الحديد از يكسو انطباق كلام
اميرالمؤمنين(ع) را بر عقيده شيعه درباره حضرت
مهدى حجة بن الحسن العسكرى(ع) و ولادت و زنده بودن
آن بزرگوار باور نكرده و رد مى كند; و از سوى ديگر
جايز و ممكن مى داند كه حضرت مهدى(ع) پس از بدنيا
آمدن ، مدتى را در حال غيبت و پنهانى بسر برد ، و
نمايندگان و مبلغين از طرف حضرتش به وظائف محوله
دينى پردازند ; آنگاه ظهور كند و رسماً مشغول به
كار گردد.
بدون شكّ اين نظريه جز تعصّب ولقمه دور سر
گردانيدن ، توجيه ديگرى نمى تواند داشته باشد ;
چه
اگر ممكن باشد كه آن حضرت بعد از بدنيا آمدن غايب
گردد و . . . پس همان نظريه اى را ارائه داده است
كه شيعه مى گويد ، منتها با يك اختلاف غير اساسى ;
و
آن اينكه شيعه معتقد به ولادت امام زمان در سال
256 هجرى است ، و اين اعتقاد مبتنى بر دهها حديث
از ناحيه امامان معصوم عليهم السَّـلام ، و
اعترافات بيش از يكصد نفر از مورخان و دانشمندان
اهل تسنن است كه در مقدمه بدانها اشاره شد.
نيز علامه قندوزى در باب 74 « ينابيع المودّة »
اين فراز از كلام امام را بعنوان مهدى موعود اسلام
و مورد نظر شيعه ايراد نموده است.
خطبه 152:
« وَ قَد طَلـَعَ طَالِعٌ ، وَ لَمـَعَ لاَمِعٌ ،
وَ لاَحَ لاَئِحٌ ، وَ اعتَدَلَ مَائِلٌ ، وَ
استَبدَلَ اللهُ بِقَوم قَوماً ، وَ بِيَـوم
يَوماً ، وَ انتَـظَرْنَا الْغِيَرَ إنْتِظَارَ
الْمـُجدِبِ الْمـَطَرَ. وَ إِنَّمـَا
الأَئِمـَّةُ قَوَّامُ اللهِ عَلى خَلْقِهِ ، وَ
عُرَفَاؤُهُ عَلى عِبَادِهِ. . . »
طلوع كننده اى طالع شد; و درخشنده اى بدرخشيد; و
آشكار كننده اى آشكار گرديد; و آنچه به انحراف
گرائيده بود به حق و اعتدال برگشت; و خداوند گروهى
را به گروهى تبديل ، و روزى را در برابر روزى قرار
داد.
جز
اين نيست كه امامان ( بر حق ) پاسداران الهى بر
خلق خدا هستند ، و آگاهان مراقب از طرف او بر
بندگانش; كسى به بهشت نخواهد رفت مگر اينكه آنان
را بشناسد; و هيچكس به دوزخ نخواهد رفت جز آنكه
پيشوايان ( بر حق ) را انكار كند ، و آنها او را
جزو پيروان خود ندانند.
ناگفته پيدا است كه مقصود از اين سخن ــ كه شرط
رفتن به بهشت را شناخت امامان ، و مايه رفتن به
جهنم را نشناختن امامان(ع) و انكار آنان اعلام
نموده ــ شناختن و نشناختن امامان دروغين و
پيشوايان ظلم و گمراهى نيست.
بنابراين متصديان امر خلافت قبل از على(ع) ، و
معاويه ها و يزيدها و مروان ها و عبدالملك ها و
هشام ها از بنى اميه ، و سفاح ها و منصورها ، و
هرون ها و مأمون ها و متوكل ها و معتمدها و ديگران
از بنى العباس (
كه سراسر عمرشان به كشتار اهل بيت
پيامبر(ص) ، و قتل و غارت مؤمنين و سادات ، و پر
كردن زندانها از افراد بيگناه ، و راه انداختن
مجالس شراب و قمار و زنا و هتك اسلام ، و انواع
جنايت طى گرديد ) كسانى نبودند كه شناخت آنها شرط
سعادت و نشناختنشان مايه گرفتارى باشد.
آرى اگر مقصود از اين كلام ، افراد نامبرده باشد ،
زمامداران خائن كشورها و مناطق مسلمان نشين و
نوكران خود فروخته استعمار نيز دست كمى از آنان
نداشته ، و بايد آنها هم معرفتشان مايه سعادت و
عدم شناختشان مايه جهنم باشد; و اين مطلبى است كه
هيچ مسلمان عاقلى زيربار آنها نمى رود.
چنانكه هدف از شناسائى امامان راستين ، تنها
شناختن نام آنها و نام پدرانشان و اطلاع بر تاريخ
ولادت و درگذشتشان نيست.
بلكه هدف اصلى از اين وظيفه بزرگ اسلامى شناختن
امام است با ويژگيهاى علمى و سيره اخلاقى ،
اجتماعى ، سياسى ، و ديگر شؤون شخصى و امامتى ، و
اعتراف عقيدتى و عملى بمقام ولايت او.
و
مقصود از شناخت آنان مردم را ، شناختن بعنوان شيعه
و در خط پيروى آنان بودن است; و اين درست همان
معرفت و شناسائى طرفينى مايه رفتن به بهشت و رهائى
از جهنّم است.
اكنون با توجه به جملات « إِنَّمَـا الا َئمَّةُ
قَـوَّامُ اللهِ عَلى خَلْقِـهِ ، وَ عُرَفاؤُهُ
على عِبادِه » به اين نكته پى خواهيم برد كه بايد
در هر عصر و دوره اى از اعصار و دورانهاى اسلامى
كسى وجود داشته باشد كه تحت عنوان « امام » و
« پيشوا » قائم بر خلق خدا و مراقب بر بندگان او
باشد. اين حقيقتى است غير قابل انكار كه جز بر
اساس عقيده شيعه درباره دوازده امام و تولد و حيات
امام دوازدهم ، بر هيچ فرقه اى از ديگر فرق اسلامى
( چه شيعه و چه سنى ) منطبق نخواهد شد.
بدين ترتيب تنها كسيكه در طول حدود ده قرن و نيم
گذشته تا كنون و بعداً هم تا عصر انقلاب جهانى
اسلام مى تواند از بين اقشار و توده هاى مختلف
اسلامى ، مصداق بى چون و چراى سخن امام
اميرالمؤمنين(ع) باشد همانا حضرت بقية الله
الأعظم ، مهدى منتظر ، حجة بن الحسن العسكرى(عج)
باشد ، كه گذشته از شيعه ، بيش از يكصد و بيست نفر
از بزرگان علماى اهل سنت و مراجع درجه اول حديثى ،
تاريخى ، و ادبى آنها اعتراف به ولادت و غيبت و
نيز قيام جهانى حضرتش در آينده نموده اند.
آرى، او هم اكنون در هر كجا كه هست به وظيفه
قائميت بر خلق خدا مشغول ، وبه گفته محقق طوسى
عليه الرحمة: « وجوده لـطف ، و تصرفه لـطف آخر ، و
عدمه منّا »( [13] )
اصل وجودش لطف است ، و دخالتش در امور لطفى
ديگر ، و عدم تصرف يا غيبتش از ناحيه ماست.
خطبه 182:
« . . . قَد لَبِسَ لِلحِكمَة جُنَّـتَها ، وَ
أَخَذَها بِجَمِيعِ أَدَبِها مِنَ الإِقبَالِ
عَلَيهَا وَ المَعرِفَةِ بِها ، وَ التَّـفَرُّغِ
لَها ، فَهِى عِندَ نَفسِهِ ضَالَّـتُهُ الَّتِى
يَطلُبُها ، وَ حَاجَتُهُ الَّتِى يَسأَلُ عَنهَا.
فَهُوَ مُغتَرِبٌ إِذَا اغْتَرَبَ الإِسلامُ ، وَ
ضَرَبَ بِعَسِيبِ ذَنَبِه وَ أَلصَقَ الأَرضَ
بِجِرَانِهِ ، بَقِيَّـةُ مِن بَقَايَا
حُجَّتِهِ ، خَلِيفَةٌ مِن خَلائِفِ
أَنبِيَائِهِ »
همانا زره دانش را بر تن پوشانده ، و آن را با
تمام آداب و شرائطى كه مى بايد ــ چون توجه به
شناسائى و فراغت بال از سرگرمى به غير آن ــ پس
حكمت گمشده او باشد كه پيوسته در جستجوى آن است و
خواسته اوست كه در تعقيبش پرس و جو مى كند.
آن
زمان كه اسلام به غربت گرايد و ( همانند شترى كه
رنجور و از راه رفتن باز مانده دم خود را حركت دهد
و سينه بر زمين چسباند ) حركت و سازندگى خود را از
دست بدهد ، و او ( حضرت مهدى(ع) ) به غربت و
پنهانى به سر برد ( تا موقعى كه از طرف خدا مأمور
به قيام گردد و اسلام را از غربت و فراموشى و حالت
بى تفاوتى مردم برهاند ) .
او
باقيمانده اى است از حجتهاى خدا و خليفه ايست از
خلفاى پيامبران.
ابن ابى الحديد پيرامون اين فراز از سخن
اميرمؤمنان(ع) نوشته است:
اين گفتار را هر گروهى بر اساس عقيده خود تفسير
كرده اند. شيعه اماميه گمان كرده اند كه مقصود از
اين شخصيت ، مهدى منتظر مى باشد.
آنگاه به ايراد نظر صوفيه اهل تسنن و فلاسفه و
ديگر همفكران خود ـ كه هيچ يك نه مستند بدليل عقلى
است نه نقلى ـ پيرامون اين فراز از سخن امام
پرداخته و گويد:
به
نظر من بعيد نيست كه مراد از اين شخصيت ،
قائم آل محمد در آخر وقت باشد ، هنگاميكه خداوند
او را بوجود آورد ، هر چند كه ألآن موجود نيست;
زيرا در اين كلام دليلى بر وجود او نباشد; و اتفاق
همه فرق اسلامى بر اين است كه ( عمر ) دنيا و
تكليف مردم جز با ظهور و قيام او پايان نخواهد
يافت.( [14] )
اكنون توجه به اين نكته لازم است كه شارح معتزلى ،
نخست برداشت شيعه از كلام اميرالمؤمنين(ع) را با
ترديد نقل كرده ، ليكن چون برگفته هاى صوفيه و
فلاسفه و اصحاب خود دليل قانع كننده اى نيافته ،
ناگزير تن به عقيده شيعه و صحت برداشت آن از سخن
امام(ع) داده ، و صريحاً اعتراف به پيشگوئى آن
حضرت از وجود مهدى و قيام جهانى او كرده است; اما
درباره ولادت و حيات حضرتش تشكيك نموده ، مى گويد:
در
اين كلام چيزى كه در حـال حاضر دليل بر وجود او
باشد به نظر نمى رسد.
بديهى است كه اين سخن از مثل ابن ابى الحديد ، با
مقام فضلى كه داشته ، جز به انكار حقايق و مخالفت
از روى تعصّب با شيعه ، به چيز تفسير نمى شود.
زيرا اميرمؤمنان(ع) درصدد معرفى اصل موضوع مهدى در
اسلام و نقش وجودى او پس از ولادت و ديگر مراحل
حياتى آن موعود الهى بوده اند ، نه در مقام خبر
دادن از ولادت و موجود بودن كسى كه بيش از دو قرن
بعد از حضرتش ولادت يافته ، تا در كلامش اشاره اى
به موجوديت او باشد ، و ابن ابى الحديد ( بدون
توجه به واقعيت تاريخ حضرت مهدى(ع) ) از آن اشاره
بفهمد كه مهدى در قرن هفتم زنده و موجود است ، و
الا منكر ولادت و حيات او گردد.
در
حديثى كه به نقل سيوطى
ــ در « عرف الوردى »ص126 ــ ابن ابى شيبه ، احمد
بن حنبل( [15] ) ، ابوداوود ، ابويعلى( [16] ) ، و
طبرانى از پيامبر(ص) آورده اند كه ضمن پيشگوئى از
مقدمات همزمان با ظهور مهدى(ع) ــ همانگونه كه
اميرمؤمنان(ع) از اسلام تعبير نموده ــ حضرتش از
پيش تعبير و پيشگوئى نموده و مى فرمايد:
« يُلقـِى الإِسلاَمَ بِجِرانِهِ إِلَى الأَرض »(
[17] )
يعنى اسلام را با كمال آرامش و با تمام ابعاد
پياده و گسترده مى كند.
نيز نعيم بن حماد در « فتن » ــ بنا به نقل سيد
بن طاووس( [18] ) ــ از پيامبر آورده كه فرمود:
« مهدى گنجها را استخراج مى كند و اموال را
تقسيم. »
آنگاه فرمود: « يُلقـِى الإِسلاَمَ بِجـِرانِهِ »
پاورقي
[3] ــ شايد مقصود اين باشد كه به اام حاضر كه به
دنيا بى توجه است ، يا از اصلاح كار شما در شرائط
موجود ناتوان است ، طمع مورزيد; و از امام زمان كه
غائب مى شود نااميد نگرديد كه رمز پيروزى و كليد
حل مشكلات در دست اوست. چه ممكن است كسيكه
روگردانده يك پايش بلغزد ، و پاى ديگرش برقرار
ماند ، آنگاه پس از مدتى هر دو با هم بجاى خود
برگردند ( و دين خدا را كه دستخوش حوادث شده ثبات
و استقرار بخشد ).
[4] ــ شرح نهج البلاغه ، ج 7 ص 94 ـ 95.
[5] ــ شايد كنايه از مواد و مهمات جنگى باشد كه
از هر سو به جنگجويان اعطاء مى شود ، و بدين وسيله
آتش جنگ برافروخته تر مى گردد.
[6] ــ سوره زلزال 99/2 .
[7] ــ شرح نهج البلاغه ، 9/46 .
[8] ــ نهايه ، ج 3 ص 470 ; الفائق ، زمخشرى 3/141
.
[9] ــ ينابيع المودة ، باب 74 ، ص524 ، چاپ نجف.
[10] ــ مستدرك ، ج 4 ص 514.
[11] ــ خداوند در قرآن مجيد ، سوره نمل 27/84 ،
سخن از « دابة الارض » به ميان آورده ، و فرموده:
« وَ إذِا وَقعَ القَولُ عَلَيهِم أَخرَجنا لَهم
دَآبـّةَ الأَرضِ تُكَلِّـمُهم أَنَّ النَّـاسَ
كَانُوا بِايَاتِنَا لاَيوُقِنُون »
و به موجب نقل اكثر مفسران ، مقصود از
« دابة الارض » ( جنبنده زمينى ) موجودى است كه از
طرف خدا برانگيخته شود و با علامت مخصوص ، مؤمن و
كافر را از هم جدا و مشخص نمايد. رجوع شود به
« نهايه » ابن اثير ، ج 2 ص 96.
[12] ــ شرح نهج البلاغه ، ج 9 ص 128.
[13] ــ به « شرح تجريد » علامه ، و « شرح تجريد »
قوشجى مراجعه شود.
[14] ــ شرح نهج البلاغه ، ج 10 ص 96.
[15] ــ مسند احمد بن حنبل ، 6/316.
[16] ــ مسند ابويعلى ، ج 12 ص 370 ، شماره 6940.
[17] ــ جران به معناى باطن گردن شتر است.
[18] ــ الملاحم و الفتن ، ص 44 ، باب 146.
|